چِنُ وِن

چِنُ وِن

تاریخ و فرهنگ
چِنُ وِن

چِنُ وِن

تاریخ و فرهنگ

به مناسبت پانصد و یکمین سال عبور هیئت پرتغالی از داراب

داراب آنلاین-جلیل سلمان-، پیش از آنکه دلاواله ایتالیایی در سال 1621 میلادی از داراب عبور نماید بازرگانان، سیاحان، نظامیان و سیاسیونی نیز از کشورهایی نظیر پرتغال، هلند، آلمان و ... دیگر کشورها به سرزمین حاصلخیز داراب پای نهادند تا از این شاهراه حیاتی مسیر خود را به اقصا نقاط ایران باز نمایند.
اما در این میان، پرتغالی ها، حوادث، وقایع و مستندات خود را در مسیر جاده های ارتباطی ایران در یادداشتهای بجا مانده از خود برای علاقمندان به تاریخ این سرزمین به امانت گذاشتند تا امروز و پس از گذشت چند قرن مترجمین با ذوق و فرهیخته ایرانی این یادداشتها را از زبانی نافهم خارج نموده و به فارسی ترجمه نمایند تا بخوانیم و بدانیم آنچه را که درگذشته به وقوع پیوسته است.
منابع پرتغالی نخستین برداشتها و نگرش جوامع غربی به دنیای شرق می باشد که مورد توجه محققین قرار گرفته است.
نخستین فرستادگان پرتغالی به دربار شاه اسماعیل صفوی اثر نویسنده آمریکایی، رونالد بیشاب اسمیت است که در سال 1970 میلادی در مریلند به چاپ رسیده و نخستین تماس های پرتغالی ها با ایران در دوره صفویه را در همین کتاب باید جستجو نمود.
شرح سفارت فرنائو گومز دولومز(Fernao gomes de lemos)پرتغالی در سفری از سمت هرمز به سوی تبریز برای دیدار با شاه اسماعیل صفوی از مهمترین اسناد قدیمی است که تصویری مختصر اما مفید از شهر داراب و مناطق اطراف آن را در دسترس علاقمندان به تاریخ قرار می دهد.
مشاهدات روزانه این هیئت توسط گیل سومز(Gil Simoes)، کاتب سفارت به رشته تحریر درآمده که محققی به نام چائودوباروس(Jao de barros) در کتاب خود چکیده هایی از آن را به چاپ رسانده و در معرض دید خوانندگان قرار داده است.

 

(تصویر چائو دوباروس و کتاب DA ASIA ، به همراه کتاب رونالد بیشاب با ذکر نام دارابگرد)

اکنون که در سال 2016 میلادی به سر می بریم، نزدیک به 501 سال از زمان عبور این هیئت پرتغالی از شهر داراب می گذرد و به همین مناسبت، یادداشتهای مربوط به این سفر در دسترس علاقمندان به تاریخ داراب قرار می گیرد تا با مطالعه آن کمی به عقب بازگردیم و گذشته را مجدداً مرور نماییم.
هیئت پرتغالی در روز 5 ماه مه سال 1515 میلادی هرمز را ترک و وارد بندرعباس می شود که در آن موقع 100 نفر جمعیت و یک باب مسجد دارد.
این هیئت با گذر از راهی که گاه صاف و در بعضی جاها ناهموار بود و به دلیل هراس از راهزنها احتیاط و مراقبت کامل را رعایت می کردند به طارم رسیدند که حصار و خندقی آن را در بر می گرفت. در درون این حصار 300 نفر و در خارج آن 200 نفر ساکن بودند. خانه های این محل با خشت خام و دیوار گلی و بامهای صاف ساخته شده بود. آب مورد نیاز این محل از جاهای دوردست و با کشیدن لوله های سفالی تأمین می گردید. طارم جایی بود زیبا و دلپذیر که در آن نان و میوه به وفور یافت می شد و از گذشته باغستان، تاکستان و نخلستان زیاد هم داشت. در اینجا آسیاب ها در زیر زمین قرار داشتند، زیرا آبی که با آبشار بتواند آنرا به حرکت در آورد وجود نداشت. آنگاه روز شنبه مورخه 19 ماه مه، گومز و هیئت همراه، طارم را ترک کرد، روز یکشنبه به محلی که متعلق به ابراهیم بیگ بود و فورگ نام داشت، وارد شد و در نارنجستان بزرگی که آن هم متعلق به او بود منزل گرفت. ابراهیم بیگ در آنجا دارای دو پارچه آبادی با خانه های بزرگ، تاکستان، نخلستان و سایر باغات میوه بود که در آنجا اسب و حیوانات اهلی پرورش می دادند. جمعیت آنجا چهل نفر بود. این هیئت پس از ترک این محل به محل دیگری وارد شد که دارای 300 نفر سکنه بود و احتمالا به خیر(Khair) شهرت داشت. در اطراف خیر روستاهای زیادی وجود داشت و افرادی سوار و پیاده از هیئت استقبال کردند. در این روستاها تعداد 2000 نفر رعیت(کشاورز بدون زمین) کار می کردند و ابراهیم بیگ در آنجا دارای 200 رأس اسب بود. او با 35 سواره از هیئت پرتقالی استقبال نمود. پرتغالی ها از آنجا رهسپار جایی شدند بنام دارابگرد(Darabgird) که آن هم به ابراهیم بیگ تعلق داشت و تعداد ساکنان آن 1500 نفر بود .این محل در گذشته بسیار آباد و پر رونق بوده است. ابراهیم بیگ به فرستاده پرتغالی ها گفته بود که عایدات این محل یکصدهزار کروزاد(Chuzado) می باشد که نیمی به خود و نیم دیگر به شاه اسماعیل تعلق می گیرد. این سرزمین فوق العاده و استثنایی بود و در آنجا حیوانات اهلی پرورش داده می شد و باغات میوه کشت می گردید. دولومز چند روز در آنجا سکنی گزید زیرا سفیر بیمار شد، بنابراین آنها در روز پنجم ژوئن آنجا را ترک کردند و در دو فرسنگی آنجا به استراحت پرداختند. روز بعد پس از پیمودن هشت فرسنگ راه به محلی(که بر اساس کتاب لسترنج)احتمالا دارکان بوده رسیدند و دیگر روز با پشت سر گذاشتن شش فرسنگ به نقطه ای (احتملا تیمارستان بر اساس کتاب لسترنج) وارد شدند و سپس به محل بزرگی به نام فسا که دارای زمینهای مزروعی بود قدم نهادند. هیئت پرتغالی همانطور که مسیرش را پی می گرفت و از این نواحی می گذشت، وارد دشت بزرگی که رودخانه ای به پهنای دو فرسنگ با آب شور در آن جاری بود، شدند و در آنجا با عیال ابراهیم بیگ دیدار نمودند(گیل سومز به دریاچه مهارلو اشاره دارد که دریاچه ای کم عمق است نه رودخانه)زوجه ابراهیم بیگ به گرمی از این سفارت استقبال کرد. دولومز و همراهان چند روزی در آنجا در چادر اقامت نمودند. یکی از مسیحیان به علت تب شدید درگذشت. تعدادی از این چادرها که متعلق به ابراهیم بیگ بود، شصت و دو چادر بود. در این اردوگاه ابراهیم بیگ از اسب های شاه اسماعیل تیمار و محافظت می کرد. این اسب ها شبها چریده و روزها در چادر بسر می بردند. در این نقطه سفیر پرتغال شترهای اجاره ای را پس فرستاد و شترهای دیگری را اجاره کرد. دولومز و همراهان در روز 18 ژوئن آنجا را ترک گفتند....

***
منابع:
-Smith,Ronald bishop,The first age of the portuguess,1970,41
-Da Asia De Joao De Barros
-زنگنه، حسن، نخستین فرستادگان پرتغال به دربار شاه اسماعیل صفوی
-بهنیا، کمانه، داراب در سفرنامه ها، خاطرات و کتب جغرافیایی
-لعل شاطر،مصطفی،از تلاش پرتغالی ها برای جداسازی بحرین از ایران...

اوجاگررسنت، پزشک اعزامی داریوش بزرگ به مصر-2

از این کتیبه معلوم است که داریوش این شخص را مامور کرده به مصر برود و مدرسه طب مصر را که در سائیس به معبد نیت بوده از نو دایر کند. اسناد دیگری نیز به دست آمده که بودن این مدرسه عالی طب را در سائیس ثابت می کند.(کاغذ حصیری ابرس " من از سائیس بیرون آمدم".) از منابع یونانی هم معلوم است که داریوش به علم طب و ترقی آن اهمیت می د اده و اطبای خوب را تشویق می کرده. ثانیاً کتیبه ای است که از داریوش در پنج نسخه که در نزدیکی کانال سوئز یافته اند. این کتیبه راجع به ترعه یا کانالی است که به امر شاه مزبور برای اتصال رود نیل با دریای سرخ ساخته اند و به سه زبان آسیایی در یک طرف سنگ و زبان مصری در طرف دیگر آن کنده شده. سه زبان اسیایی پارسی قدیمف عیلامی و آسوری است.در کتیبه مصری داریوش را مانند فرعون مصر نشان داده اند، یعنی صورت او زیر قرص پردار آفتاب است و خدایان دو نیمه نیل ، دو قسمت مصر (مصر علیا و سفلی) را در زیر اسم او به هم اتصال داده اند و نیز در اینجا موافق مراسمی که برای فراعنه مقرر بوده ، اسامی مللی که تابع داریوش بودند ذکر شده، توضیح آن که خواسته اند بگویند که تمام این مردمان تابع فرعون مصر " آن تریوش" (داریوش) هستند و او بالاتر از فراعنه سلسله هجدهم است. در اینجا ممالکی ذکر شده که اسامی آنها نه قبل از این زمان در خطوط مصری دیده نشده و نه بعد از آن ولی بعضی اسامی حک گشته و باعث تاسف است زیرا از تطبیق این اسامی با اسامی کتیبه نقش رستم داریوش ممکن بود تردیدی که راجع به بعضی ایالات ایران موجود است رفع گردد. تفاوتی که بین این صورت ها و صورت های مردمان تابع در زمان فراعنه مصر دیده می شود، این است: در زمان فراعنه مردم تابع را به شکل اسیری تصویری می کردند که دستهایش مفید است و رشته ای این اسیر را به شکل بیضی دندانه دار ، یعنی قلعه محکم ، بسته است، ولی چون در اینجا نمی توانستند مردمان آریانی را به این شکل درآورند ، تغییری در نشان دادن مردمان تابع حاصل شده که چنین است: مردم تابع مانند اسیری نیست که دستهای او را بسته باشند بلکه بی قید زانو به زمین زده و در حال خشوع و خضوع در بالای شکل بیضی قرار گرفته.ترتیب مردمان تابع از این قرار است: مقام اول را به پارس داده اند، بعد ماد می آید.



chief physician, Udjahorresent, born to atemirdis, he say:
His Majesty the king of upper and lower Egypt, Dariush, may he live forever, ordered me to come to Egypt-and His Majesty was in Elam at the moment and was the great ruler of all foreign lands and the great sovereign of egypt-to establish the office of the house of life…
(به نقل از گزارش Abusir.IV/صفحات 34 و 35/ستون پشت: ردیف 43 )

پس از آن سایر ایالات ذکر شده و در آخر مملکت سکاها . با این تصریح که مملکت سکاها آخر دنیا است.

(تصاویر مقبره اوجا در ABUSIR)

نسخه مصری کتیبه از نسخه هایی که به خطوط میخی نوشته شده (یعنی به پارسی، عیلامی و آسوری)، به کلی متمایز است و کاملاً موافق اداب و رسوم فراعنه انشاء گردیده. تصور می کنند که منشی آن همان اوجاگررسنت مذکور بوده. بهر حال معلوم است که شخصی از معبد " سائیس" آنرا انشاء کرده ولی باعث تأسف است که متن مزبور خراب شده و فقط این قسمت را می توان خواند: " آن تریوش که زاده الهه نیت خانم سائیس است، انجام داد تمام چیزهایی را که خدا شروع کرد... آقای همه چیز که قرص آفتاب را احاطه کرده ، وقتی که در شکم مادر قرار داشت و هنوز به زمین نیامده بود نیت او را پسر خود دانست... امر کرد به او ... دست خود را با کمان به طرف او برد ، تا دشمنان او را برافکند، چنانکه از برای س خود " را" کرد...او قوی شوکت است، او دشمنان خود را در تمام ممالک نابود می کند. شاه مصر علیا و سفلی آن تریوش که تا ابد پاینده است، شاهنشاه بزرگ ، پسر هیستاسپ هخامنشی .او پسر نیت است. قوی و جهانگیر است. تمام خارجی ها با هدایای خود رو به او می آورند و برای او کار می کنند" . از اینجا به بعد، کتیبه خراب شده و فقط کلماتی جسته گریخته خوانده می شود. از مضمون این کلمات همین قدر بر می آید که داریوش حکمای مصر را طلبیده سوالاتی از آنها می کند. اسم کورش ذکر شده، ولی به شکل بیضی (زیرا شاه مصر نبود). اسم مملکتی برده شده که به زبان مصری" شبا" می نامیدند. باید سبا باشد که در عربستان جنوبی بود. صحبت از سفائنی شده که برای تحقیقات به دریاها می خواهند بفرستند. نسخه مصری این کتیبه مخصوصاً از این حیث جالب توجه است که داریوش مزداپرست با آن معتقداتی که راجع به مجرد بودن " اهورمزد" و یگانگی و سایر صفات آن داشته، در اینجا پسر نیت، مادر خدایان مصری ها است، در ردیف برادر خود " را" ، یعنی الهه آفتاب درخشنده ، قرار گرفته و فرعون صحیح و حقیقی سائیس گردیده. جهت آن معلوم است : چون داریوش از نظر مصری ها فرعون مصر بود. تمام القاب و عناوین فراعنه را به او د اده اند و به علاوه او خواسته موافق مراسم مصری ها رفتار کرده قلوب انان را جذب کند.

(تصاویر مقبره اوجا در ABUSIR)

نسخه ای که به خطوط میخی است، به طرز دیگر انشاشده مضمون ان چنین است": خدای بزرگی است اهو رمزد که ان آسمان را افریده که این زمین را افریده که بشر را افریده که خوشی را به بشر داده که داریوش را شاه کرده،داریوش را به سلطنت مملکتی رسانیده که بزرگ است و اسب ها و مردان خوب دارد ".
بند دوم:" منم داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه ممالکی که از تمام نژادها مسکون است، شاه این زمین بزرگ تا آن دورها، پسر هیستاسپ هخامنشی".
بند سوم:"من پارسی ام، از پارس مصر را تسخیر کردم، امر کردم این کانال را بکنند، از پی رو(یعنی نیل)، که در مصر جاری است تا دریایی که از پارس بدان روند. این کانال کنده شد، چنان که امر کردم و کشتی ها روانه شدند، چنان که اراده ی من بود".
راجع به این کانال باید گفت که در زمان نخائو فرعون مصر 609 ق م . آن را کنده بودند ولی پس از آن کانال مزبور پر شده و از میان رفته بود. در این زمان به حکم داریوش آن را پاک و از نو دایر کردند. پس از آن چون این کانال دریای مغرب را با دریای سرخ و دریای عمان اتصال می داد، راه تجارتی مستقیم بین ممالک غربی و هند گردید و از این به بعد از اهمیت تجارتی بابل تا اندازه ای کاست.

 


از اصلاحات داریوش در مصر ساخلوی نیرومندی بود که در مصر گذاشت. این ساخلو، چنان که در زمان فسمتیخ معمول بود، به چهار اردو تقسیم می شد و در چهار جا اقامت داشت: اولی در منفیس پایتخت مصر که مقر والی بود. دومی در دافنه پلوزیوم یعنی در طرف شمال شرقی مصب نیل، برای حفاظت مصر از طرف عربستان و فلسطین. سومی در مارآ که مصب نیل را از طرف لیبیا حراست می کرد. چهارمی در جزیره ی الفان تین برای حفاظت مصر از طرف حبشه. هرودت گوید، که عده ی این ساخلو به دویست و چهل هزار نفر می رسید و افراد آن مصری بودند. این خبر می رساند که حکومت ایران امنیت مصر را خوب حفظ می کرده.
داریوش به معابد مصریان رفت و به مجسمه ارباب انواع مصری احترامات زیاد به جا آورد و چنان که نوشته اند، کاهن بزرگ سائیس را طلبیده او را به مرمت معابد بگماشت. پس از آن در اآزیس(واحه) بزرگ، بناهایی برای آم من خدای بزرگ مصری ها برپا کرد و به راه های تجارتی مصر پرداخته بعضی را مرمت کرد و برخی را از نو بساخت. برای پیدا کردن وجوهی که به مصارف این کارها برسد معادن مصر را در حمامات(معدن سنگ های سخت و قیمتی)به کار انداختند. شایان توجه است که در این بناهایی و تعمیرات و کارهای عام المنفعه که در دره ی نیل و آم من می شد، معماران ایرانی نیز کار کرده اند و نوشته اند، این ها به قدری مصری شده بودند که خدایان مصری را عبادت می کردند و کتیبه هایی که از آنها به دست آمده، به خط مصری است. از کارهای داریوش در مصر یکی هم معبد بی نیش است که در واحه الخرقه بنا شده بود. داریوش در این واحه ترتیب آبیاری ایران را به وسیله ی کاریزها به مصری ها آموخت.مصری ها از این کارهای داریوش راضی شده او را یکی از فراعنه ی بزرگ خود دانستند.
***
منابع:
-خدادادیان، اردشیر، تاریخ مصر باستان
-پیرنیا، حسن،تاریخ امپراتوری هخامنشی، آبکنار، 1392
-The shaft tomb of udjahorresent at abusir/ladislav bares/1999/p:34-35/chapter ii/abusir iv





استخراج، تایپ و ارائه از جلیل سلمان/پژوهشگر آزاد تاریخ/داراب/فارس

اوجاگررسنت، پزشک اعزامی داریوش بزرگ به مصر-1

در حدود 1500 سال پیش از میلاد مسیح هنگامیکه توتمس سوم، فرعون خوانخوار مصر، سرزمین های میانرودان را با خونخواری تمام مورد هجوم خود قرار می داد هرگز تصورش را هم نمی نمود که 1000 سال بعد از این، فرزندان سرزمین ایرانویج با قدمهای استوار خود و با نگاهی متمدنانه کاخ های او را به تصرف خویش درآورده و حکومت نوگرایانه خود را بر مبنای قوانینی برآمده از اندیشه ای شرقی را پایه گذاری نمایند و سلسله های جدیدی را در تاریخ مصر بوجود آورند. دودمان های شرقی و ایرانی تازه وارد به مصر روزگار تلخ گذشته را هرگز فراموش ننمودند اما با رویکردی جدید وارد مصر شدند و با درایت و بر مبنای اصول پیشینیان خویش که برگرفته از خط و مشی کورش کبیر بود رفتار نموده تا جائیکه یکی از پایه گذاران قوانین جدید در این کشور باستانی چهره ای ماندگار به نام داریوش بزرگ است. چهره ای که با ایجاد تغییرات در این کشور توانست حتی خود را در جایگاه فراعنه مصر ببیند و مورد احترام بزرگان آنان قرار گیرد.
خدادادیان در تاریخ مصر باستان می نویسد:" مصریان داریوش را یکی از شش قانونگذار بزرگ در جهان باستان به شمار آورده اند. آنها می نوس( پادشاه کرت)، ساسیکس(در زمینه ریاضیات از جمله جبر، هندسه و هیئت و نجوم)، سوتریس(احتمالا فرعون مصربوده)، باکوریس، آمازیس(وی نیز فرعون مصربوده)و داریوش را در این زمینه نام برده اند. بسیاری از داروهای گیاهی از طریق تجارت و از طریق جزایر کرت، سرزمین های اژه ای، بین النهرین، ایران و سرزمین های آفریقایی به مصر می رسیده است.رابطه میان پزشکان مصری با سرزمین های دیگر احتمالاً پس از سقوط مصر به دست اسکندر مقدونی در سال 333 ق.م. یعنی ده سال پیش از مرگ اسکندر به تدریج آغاز شد و با زمام داری بطالسه در مصر، یونانیان و مردمان دیگر رفته رفته با دانش پزشکی و دیگر علوم مصریان آشنا شده اند.
 داریوش یکم در سال 520 ق. م. در کاخ شوش روحانیون و قانون دانان مصری را به حضور پذیرفت و به آنها تا سال 516 ق.م. به مدت چهارسال مهلت داد تا مجموعه قوانین مصریان را تنظیم و برای او بیاورند تا با مطالعه آنها، دستور دهد برای ایرانیان به اجراء در آورده شود.
پزشکی در مصر باستان به پیشرفت های قابل ملاحظه ای نائل شده بود. شکافتن اجساد نزد یونانیان، بابلیان، سومریان و به ویژه هندیان باستان بر خلاف سنن دینی بوده است، ولی در مصر مومیاگران مصری دانش آناتومی (دانش تشریح) را به پزشکان مصری آموخته اند. این امر مهم ترین و در واقع هسته اولیه و اصلی فیزیولوژی در علم طب به شمار آمده است.
ایرانیان به سهم خود در حفظ، بازسازی و تأسیسات مراکز علمی جدید در یونان سعی زیاد کردند. به روایت منابع یونانی و سریانی و مصری داریوش یکم(522 تا 486 ق.م.)پس از ورود به مصر و مرمت معابد آسیب دیده مصریان مراکز علمی و بیمارستانهای مصریان را مورد توجه ویژه خود قرار داد.
 او دانشکده پزشکی سائیس را که به فراموشی سپرده شده بود بازسازی و یک پزشک برجسته مصری به نام " اوجا هورسن" را به ریاست آن منصوب کرد. اوجا هورسن لوحه ای بر سر در این دانشکده نصب کرده است که بر اساس آن داریوش شاه پارسیان در تاسیس این دانشکده به عنوان بزرگترین مرکز علمی مصر بسیار کوشید و از نظر مالی خود تأمین کننده هزینه آن شد. پیش از روی کار آمدن داریوش، بنیانگذار سلسله هخامنشی یعنی کورش دوم(559 تا 529 ق. م.) یک چشم پزشک مصری به نام آمازیس را در کنار خود در دربارش نگهداشته بود. چون این چشم پزشک علی رغم میل باطنی اش به دربار پارسیان فرستاده شده و از خانواده اش دور مانده بود، به روایت هرودت، کمبوجیه دوم (529 تا 522 ق.م.) را تشویق به لشکرکشی به مصر کرد و از سویی اطلاعات گسترده و راهنمایی های لازم را جهت پیروزی در جنگ فرعون وقت مصر " پسامتیک" در اختیار پادشاه جنگجوی هخامنشی گذاشت. در دوره زمام داری سلسله هجدهم، نوزدهم و بیستم و از آن زمان به بعد دانش پزشکی مصریان بیشتر بر دارو درمانی متمرکز بود از طب جادویی در میان مصریان به شدت کاسته شد. به روایتی تاسیس دانشکده سائیس و رونق دادن آن توسط داریوش بزرگ علم طب را از انحصار کاهنان معابد بیرون آورد و دارو درمانی جایگزین طب جادویی گردید.


پیرنیا نیز در تاریخ امپراتور هخامنشی آورده است( اسناد مصری ) که : اوجاگررسنت می گوید:" اعلیحضرت پادشاه مصر علیا و سفلی " داریوش" امر کرد که من به مصر بروم. در این موقع اعلیحضرت به سمت پادشاه بزرگ تمام ممالک خارجه و شاه بزرگ مصر در عیلام توقف داشت. ماموریت من این بود که بناهای پر آن خا(قسمتی از معبد نیت) را ، پس از آن که آن را خراب کرده بودند، بسازم. آسیایی ها مرا از مملکتی به مملکتی بردند تا به مصر رسانیدند، چنانکه امر آقای برین بود.من موافق اراده اعلیحضرت رفتار کرده به آنها (یعنی به موسسات )کتاب دادم و پسران اشخاصی را در آنها داخل کردم. در میان اینها پسران مردم فقیر نبودند. من انها را به نظارت اشخاص مجرب سپردم... برای هریک از کارهای انها اعلیحضرت فرمود که چیزهای خوب به انها بدهم تا به کارهای خودشان مشغول شوند من برای انها چیزهای مفید و الات و ادوات موافق کتابهای ان ها اماده کردم چنانکه سابقا معمول بود و چنین بود اقدام اعلیحضرت، چون او فایده صنایع را می داند و نیز از این جهت که هر مریض را شفا داده اسامی خداها ، معابد و مراسم قربانی را برقرار کند".

ادامه دارد...

 

استخراج و ارائه از جلیل سلمان/پژوهشگر آزاد تاریخ/داراب/فارس


برچسب‌ها: داریوش, اوجاگررسنت, اوجاهورسن, اوجاهورسنت
[ یکشنبه بیستم تیر ۱۳۹۵ ] [ 13:0 ] [ جلیل سلمان ]

مراسم تَک تَکو در داراب فارس

"تک تکو" مراسمی است که از قدیم الایام در داراب فارس مرسوم بوده است.در این مراسم که در شب 27 ماه مبارک رمضان به مناسبت به درک واصل شدن ابن ملجم مرادی لعنت ا... علیه برگزار می شد عده ای از نوجوانان در دسته های 7 الی 8 تایی چادر به سر کرده و به درب خانه های همسایگان می رفتند و بینی خود را برای تغییر صدا گرفته و این جمله را با لهجه دارابی می گفتند:" تک تکو ما نی دین"، صاحب خانه که از قبل مقداری خوراکی مانند گردو ، مویز، بادام، نقل و نبات و..را به مرجعه کنندگان به درب منزل می دادند و آنها نیز در پایان من باب تشکر از صاحبخانه این جمله را می گفتند:" خدا عمرتون بده، خدا مرادتون بده".....این مراسم هنوز در برخی از محلات داراب هر ساله انجام می شود.

 

شعر تک تکو از جلیل سلمان

بیست و هفت رمضون تَک تَکوهه
شویی که آخر عمرِ ملجمه
طبق یک رسم قدیمی توی شهر
میمدن گروه گروه بَچا اَ دَر
دور هم جمع میشدن چادر میذاشتن سرشون
تا کسی نبینه یی وقت، نشناسه قیافه شون
چادر و چارقدی داشتن سَرِشون
کاسه بود و دوری بود تو دستشون
با دَماغایِ گرفته دَرِ کوچا مـیزدن
صداشون عوض میشد داد میزدن:
"تَک تَکو ما نی دین خدا مرادتون بده
تک تکو ما نی دین خدا جوابتون بده"
صابخونه، خوردنی و میــوه و قند
یا میداد به همه شون فحشای بد
آب می رختن بعضیها رو سَرِشون
یا با چُغ می فتَدَنَ دنبالشون
نونِ شیرین میدادن به بعضیشون
تا که راضی بکنن اکثرشون
صداشون خنده کنون نعره کشون
می رسید تو خونه ها قِر قِر شون
تیزه لک پروندن و جیق کشیدن
پای پَتی پشت سر هم دویدن
خو نداشتن بچه گَل تا به سحر
پای پتی زخم و زلوم و در به در
شهر داراب پر رسم خوندنی
کرده « سلمان» تَک تَکو رو موندنی


داراب/فارس

داراب در شعر شاعران دارابی-2

«صفای داراب»


شهر داراب صفایی دارد
چه نِکو آب و هوایی دارد
مردمانش همه با مهر و صفا
شهرتِ روز فزایی دارد
هر طرف چشمه ی آبی جاری
همچو آیینه جلایی دارد
نغمه ی قُمری و آوایِ هَزار
غلغل و شور و نوایی دارد
دشت و صحرا همه چون مخمل سبز
به بَرَش سبز قبایی دارد
هست هر گوشه ی آن باغِ گلی
چه محیطی، چه فضایی دارد
شهر؛ دارای کهن تاریخ است
چه سرافراز بقایی دارد
«آزما» شاعرِ خوش ذوق آنجاست
خوش به حالش که چه جایی دارد

***

                                                             زنده یاد حسین آزما،1/12/1355،بهار احساس