چِنُ وِن

چِنُ وِن

تاریخ و فرهنگ
چِنُ وِن

چِنُ وِن

تاریخ و فرهنگ

شرحی بر مهربانی مردم فرگ، رستاق و داراب در چرخ نامه عدالت عابدینی-2


«چرخ نامه» عنوان مجموعه یادداشتهای دوچرخه سواری به نام عدالت عابدینی است که به شهرهای مختلف ایران سفر کرده و ماحصل دست نوشته های خود را در آن ثبت و ضبط نموده است. دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم بخشهایی از این مجموعه را وارد کتاب معارف اسلامی نموده و آن را در دسترس علاقمندان قرار داده است. عابدینی در قسمتهای ششم و هفتم چرخ نامه، به شرح مشاهدات خود در مسیر گهکم تا داراب می پردازد.

قسمت هفتم(رستاق به داراب و فسا)

مسافت «رُستاق» به «داراب» زیاد نیست. حوالی ظهر به داراب می‌رسم. آموزش و پرورش این شهر همکاری خوبی دارد و محل مناسبی را در یکی از مدارس در اختیارم قرار می‌دهد. پوشش زنان و مردان این شهر نسبت به شهرهای قبلی به طرز محسوسی تغییر کرده و از حالت سنتی خارج شده است.

پس از استحمام، احساس آرامش می‌کنم؛ مثل این‌که بدنم از حصار آلودگی رها شده باشد. پس از صرف ناهار به خواب می‌روم.

هنگام غروب، به یک دوچرخه‌سازی در مرکز شهر می‌روم که دیروز، ابوالفضل در روستای «قلعه نو» به من معرفی کرده است تا دوچرخه را سرویس کنم.

در آن‌جا آقای پورکمال، ساعت‌ها زمان روی دوچرخه می‌گذارد و آن را سرویس کامل می‌کند. هرچه اصرار می‌کنم حق‌الزحمه‌ی آن را دریافت کند، قبول نمی‌کند. البته جاهای دیگر هم این‌گونه بود، امّا انصافاً ایشان خیلی وقت گذاشتند!

اصرار می‌کند که شب به خانه‌ی‌شان بروم. می‌گویم فردا صبح زود باید حرکت کنم و وقت محدود است. از وی خداحافظی می‌کنم.

***

صبح زود حرکت می‌کنم به سمت شهر «فسا».

اطراف شهر داراب تا چند کیلومتری سرسبز و آباد و بیش‌تر پوشش گیاهی‌اش از گندم و جو است.

به جایی می‌رسم که فروشنده‌های روستایی در کنار جاده دوغ و کشک می‌فروشند؛ شاید به مسافتی در حدود 15 کیلومتر!

جوان دوغ‌فروشی را می‌بینم که از دور اشاره می‌کند به نزدش بروم. طناز و بذله‌گوست. قمقمه و بطری آبم را به زور می‌گیرد و پر از دوغ می‌کند. می‌گوید که زیادی نخورم که خواب‌آلودم کند و کار دستم دهد و بعد در روزنامه‌ها انعکاس پیدا کند. آن‌گاه به کنار جاده می‌رود و فریاد می‌زند: «دوچرخه‌سواری به علت مصرف بیش از حد دوغ در جاده دچار سانحه شد و خسارات سنگینی به چندین تریلر، کامیون و اتوبوس وارد کرد.» مانده‌ام از این جمله‌بندی کاملش! سپس رو به من می‌کند و می‌گوید: «بعدش ازت آزمایش می‌گیرن و می‌بینن که آره از دوغ من استفاده کردی.» از خنده روده‌بُر شده بودم، گفتم: «خوب این‌که بد نیست، یه تبلیغ خوب برای محصول تو می‌شه دیگه.» می‌خندد. از وی تشکر می‌کنم و با شکمی پر از دوغ، مستانه حرکت می‌کنم.

ماشین «بوجو» را کنار جاده می‌بینم که ایستاده است؛ ماشینی برای حمل کالاهای سنگین. برای تفنن هم شده می‌ایستم و لاستیک‌هایش را می‌شمارم؛ 160 لاستیک!

عاشق این نوع ماشین‌های سنگین هستم، البته ماشین معدن را ترجیح می‌دهم. به گمانم عاقبت راننده‌ی ماشین سنگین شوم؛ ولی افسوس که اصلاً گواهی‌نامه ندارم!

جلوتر می‌روم. سمت چپ جاده عشایری را می‌بینم که چادر زده‌اند. فرمان دوچرخه را می‌چرخانم و به سمت آن‌ها می‌روم. مرد و زن مشغول کارند. هر کسی مرا می‌بیند، دعوت می‌کند که میهمان‌شان شوم.

بالأخره با یکی از آن‌ها وارد چادر می‌شوم. خانه‌ای ساده و بی‌آلایش و به دور از هر گونه تجملات! شاید سادگی‌اش برای لحظه‌ای زیبا به نظرم آمد؛ اما دوست دارم که در وضعیتی بهتر از این زندگی کنند، هر چند که آن‌ها هم برخی دارایی‌ها دارند که ما شهری‌ها محروم از آن هستیم. کتری سیاه روی زغال می‌جوشد. میزبان، چایی‌ای برایم در استکان می‌ریزد؛ خوردن دارد!

جاده‌ی سرسبز، خلوت و ساکت، ‌جان می‌دهد برای یک لب آواز خواندن با خیالی راحت!

هنگامی که در اداره با همکارم تنهاییم و موقعیت مناسبی دست می‌دهد، شروع می‌کنم به خواندن. همکارم رو به من می‌کند و می‌گوید: «وقتی می‌خونی دیوار اداره نزدیکه ترک برداره.»

مادرم می‌گوید: «پرنده‌ها با شنیدن صدای تو از خجالت پرواز می‌کنند و می‌روند!»

خواهرم می‌گوید: «تو رو خدا یواش‌تر بخون! گوش‌مون رفت. می‌خونی هم برای خودت بخون.»

برادرم هم چیزی نمی‌گوید. فقط می‌خندد!

به گمانم همگی قصد شوخی دارند! احتمالاً به خاطر خودخواهی‌ام اشکالی در صدایم نمی‌بینم! در هر حال چه خوب، چه بد، با صدای بلند می‌خوانم:

 

حالی درون پرده بسی فتنه‌ها رود

تا آن زمان که پرده‌ برافتد چه‌ها کنند

گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار

صاحب‌دلان حکایت دل خوش ادا کنند

 

مسافت رستاق به داراب: 65 کیلومتر

ارتفاع شهر داراب از سطح دریا: 1125 متر

شرحی بر مهربانی مردم فرگ، رستاق و داراب در چرخ نامه عدالت عابدینی-1

وبلاگ چن ون-«چرخ نامه» عنوان مجموعه یادداشتهای دوچرخه سواری به نام عدالت عابدینی است که به شهرهای مختلف ایران سفر کرده و ماحصل دست نوشته های خود را در آن منتشر نموده است. دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم بخشهایی از این مجموعه را وارد کتاب معارف اسلامی نموده و آن را در دسترس علاقمندان قرار داده است. عابدینی در قسمتهای ششم و هفتم چرخ نامه، به شرح مشاهدات خود در مسیر گهکم تا داراب می پردازد.
قسمت ششم(گهکم تا رستاق)
قبل از حرکت، دوچرخه را چک می‌کنم که مشکل خاصی نداشته باشد. در حین بررسی متوجه می‌شوم یکی از سیم‌پره‌های چرخ عقب دوچرخه شکسته است. سیم‌پره‌ای که درست سمت خودرو بود. دلم هُری ریخت. انگار که قلبم از حرکت ایستاده باشد! برای لحظه‌ای قدرت فکر کردن را از دست می‌دهم. چند دقیقه‌ای مثل ماتم‌زده‌ها فقط سیم‌پره‌ی شکسته را نگاه می‌کنم. اصلاً انتظار این یکی را ندارم.
حالا چرا این مسئله این‌قدر برایم مهم است؟
اگر سیم‌پره‌ی یک چرخ بیش از حد شل باشد، چرخ تاب‌دار می‌شود؛ و اگر سفت باشد، می‌شکند. در صورت شکستن، سیم‌پره باید تعویض شود و اگر سمت خودرو باشد، باید خودرو را درآورده سیم‌پره‌ی جدید جای‌گزین قبلی شود.
اما مشکل اصلی این‌جاست که آچار خودرو را برای باز کردن آن نیاورده‌ام و این آچار، آچاری نبود که در هر جایی بتوانم پیدایش کنم. با توجه به این‌که دوچرخه حرفه‌ای است، باید جایی بروم که از این نوع دوچرخه‌ها داشته باشد. پس چاره‌ای نبود مگر این‌که به نزدیک‌ترین شهر بروم؛ شهری که در آن نزدیکی‌ها نیست!
تقریباً ناامید شده‌ام و تصمیم می‌گیرم که دیگر سفر را همین‌جا به پایان برسانم. خود را دل‌خوش می‌کنم که همین چند روز سفر هم کافی است؛ ولی ته دلم ناراضی هستم. دوست دارم هم‌چنان بروم.
با این حال، دوچرخه را چنان تنظیم می‌کنم که لااقل مسافتی را برود تا ببینم چه پیش می‌آید.
حرکت می‌کنم. چند کیلومتری طی می‌کنم که دو موتورسوار می‌آیند و هم‌صحبت می‌شوند. وقتی از ماجرا باخبر می‌شوند، اصرار می‌کنند که دوچرخه را با موتورها به شهر داراب ببریم و همان‌جا مشکل را برطرف کنیم. دارابی که حداقل 110 کیلومتر با آن‌جا فاصله داشت. واقعاً مردانگی‌شان قابل تقدیر است. از آن‌ها تشکر می‌کنم و می‌گویم تا آبادی بعدی راهی نیست تا آن‌جا می‌روم. شاید بر حسب اتفاق یک دوچرخه‌سازی پیدا کردم و اگر دیدم درست نشد، دوچرخه را سوار ماشین می‌کنم تا به داراب ببرم. آن‌ها می‌گویند اتفاقاً در آن روستا یک نفر هست که دوچرخه‌سازی هم می‌کند. احتمالاً از عهده‌اش برمی‌آید.
خداحافظی می‌کنند و تلفن تماس خود را در اختیارم قرار می‌دهند تا در صورت برطرف نشدن مشکل به کمکم بیایند.
از استان هرمزگان خارج و وارد استان فارس می‌شوم. به روستای «قلعه نو» می‌رسم. روستا را که می‌بینم، اندک امیدی هم که داشتم از بین می‌رود. این روستایی که من می‌بینم، اصلاً بعید است که دوچرخه‌سوار داشته باشد تا چه رسد به یک دوچرخه‌ساز؛ آن هم دوچرخه‌ی حرفه‌ای! پرسان پرسان دوچرخه‌سازی را پیدا می‌کنم که آن هم بسته است. از دور می‌بینم که چند نفر به سمتم می‌آیند. «ابوالفضل ابراهیمی» صاحب مغازه است؛ پسری چهارشانه با چهره‌ای مهربان و صمیمی. تا مرا می‌بیند، می‌گوید: «از دور دیدم که با دوچرخه می‌آیی، حدس زدم که با من کار داشته باشی.» با هم به مغازه‌اش می‌رویم. می‌بینم که اصلاً داخل مغازه وسایل تعمیری نیست، به‌جز چند وسیله‌ی پنچرگیری. ابوالفضل داخل وسایلش می‌گردد تا آچار خودرو را پیدا کند. هیچ آچاری پیدا نشد، به‌جز همانی که من می‌خواستم. باورکردنی نبود!
بسیار خوش‌حال هستم که می‌توانم هم‌چنان سفرم را ادامه دهم.
اما کمی که از روستا دور می‌شوم، دوچرخه دوباره دچار مشکل دیگری می‌شود و حدود نیم ساعتی را صرف برطرف کردن مشکل می‌کنم.
همیشه در سفر برنامه را ‌طوری می‌چینم که قبل از غروب آفتاب به مقصد برسم؛ اما امروز به دلیل مشکلات پیش‌آمده کمی تأخیر در برنامه‌ام به وجود آمد.
قبل از رسیدن به مقصد باید از پل و تونل «فورگ» بگذرم، اما نمی‌دانم مسافت آن چه مقدار است.
جهت اطمینان از این‌که مسیر طولانی نباشد و به تاریکی برنخورم از چند نفر محلی می‌پرسم که تا روستای بعدی چه‌قدر فاصله است؟ آن‌ها می‌گویند که فاصله‌ای نیست. غافل از آن‌که منظور آن‌ها از مسافت کم با ماشین بوده نه دوچرخه!
قبل از رسیدن به پل از یک تونل می‌گذرم. پل روی درّه‌ی عمیقی واقع شده است که دیدن پایین درّه از روی آن هراس عجیبی به دل می‌اندازد. بعد از عبور از پل، تازه متوجه می‌شوم که از دو تونل دیگر هم باید بگذرم.
وارد گردنه می‌شوم. شیب جاده بسیار زیادتر شده. هر چه رکاب می‌زدم به انتهای سربالایی نمی‌رسیدم. باد هم از جهت مخالف می‌وزد.
خورشید غروب می‌کند و من فقط ستاره‌ها را می‌بینم که الآن چندان هم برایم لذت‌بخش نیست. فقط می‌خواهم زود به مقصد برسم؛ اما هر چه می‌روم باز به انتها نمی‌رسم و مرتب با خود می‌گویم که «باید بروم.» وقتی که «باید» می‌گویم، حتماً کار را به پایان می‌رسانم؛ ولی این بار چنان شده است که به غلط کردن افتاده‌ام؛ ‌ای کاش این حماقت را نکرده بودم و همان پایین چادر می‌زدم و می‌خوابیدم!
در حین عبور از گردنه، چشمه‌ی آبی در سمت راست جاده می‌بینم که از دل کوه سرریز می‌شود و در سمت چپ جاده، مأموران نیروی انتظامی چادر زده‌اند. صدایم می‌کنند. پیش‌شان می‌روم. پس از سلام و خسته نباشید از آن‌ها می‌پرسم که می‌توانم در آن‌جا چادر بزنم؛ اما آن‌ها می‌گویند که به علت درگیری مسلحانه که چند شب پیش در این‌جا اتفاق افتاده، صلاح نیست آن‌جا اتراق کنم.
تشکر می‌کنم و حرکتم را ادامه می‌دهم. بالأخره پس از دو ساعت و 750 متر تغییر ارتقاع در این مدت، به پایان سربالایی می‌رسم.
حالا باید به سمت پایین بروم. کم‌کم سرعت دوچرخه زیاد می‌شود؛ اما جاده تاریک است و جایی را نمی‌بینم. چراغ‌قوه را روی خط ممتد کنار جاده تنظیم می‌کنم. اگر این خط ممتد قطع می‌شد، مطمئناً زندگی من هم تمام می‌شد. با وحشت بسیار این سرپایینی را که حدود نیم ساعت بود به پایان می‌رسانم. از دور نوری می‌بینم که هم‌چون درختی با برگ‌هایی از نور، نورافشانی می‌کند. متوجه می‌شوم که روستاست؛ روستای «رُستاق.» به ابتدای روستا که می‌رسم، چادر «امداد خودرو» را می‌بینم. چند نفر آن‌جا هستند. وقتی مرا می‌بینند، مثل این‌که یک فرد مریخی را دیده باشند، با تعجب می‌پرسند که نصف شب در این‌جا چه‌کار می‌کنم. توضیح می‌دهم که ناخواسته برنامه‌ی من به تعویق افتاده است و الآن در خدمت‌شان هستم. می‌خندند. از آن‌ها می‌پرسم شب کجا می‌توانم چادر بزنم که خیلی خسته‌ام! مسئولان امداد خودرو که دو نفر بودند، می‌گویند که اصلاً نیازی به چادر نیست، شب مهمان ما! تشکر می‌کنم و وارد چادر بزرگ آن‌ها می‌شوم.
دوچرخه را هم به پاسگاهی که در همان نزدیکی است می‌سپارم.
شام را میهمان این دوستان جدید می‌شوم و پس از شام به خوابی سنگین فرو می‌روم.
مسافت پیموده‌شده: 112 کیلومتر
ارتفاع از سطح دریا: 1300 متر

سیلوی گندم داراب لابه لای اسناد لانه جاسوسی آمریکا


جلیل سلمان(وبلاگ چِنُِ وِنْ)-مجموعه مجلد « اسناد لانه جاسوسی آمریکا » که توسط دانشجویان مسلمان پیرو خط امام (ره) در سال 1386 به طبع چاپ رسیده است دارای 12 جلد پیوسته می باشد که حاوی اسناد بجا مانده از فعالیت های سفارت آمریکا در ایران می باشد. در بخش هایی از این مجموعه، شرح فعالیت روسها در جای جای ایران پر رنگ تر از موضوعات دیگر خود را نشان می دهد. توجه ویژه دولت آمریکا به فعالیت روسها در ایران تا آنجا پیش رفته بود که کلیه تحرکات آنان را رصد نموده و در گزارش های خود نسبت به ثبت و ضبط آنها اقدام می کردند. قراردادها، فعالیت ها و تعداد متخصصین روسی در پروژه های در حال اجرا در ایران به عنوان یکی از بخش های مهم اشاره شده در این مجموعه است که به تفکیک حوزه فعالیت به همراه تعداد نفرات تشریح شده است و در لابه لای این اسناد(جلد پنجم-ص606) نام سیلوی گندم داراب نیز به چشم می خورد. در این گزارش مختصراً آمده است:

 

«سیلوهای گندم

در سال 1975 چهار سیلوی گندم افتتاح گردید (نیام، شاهگرد، داراب، و بردیجان) سه سیلوی دیگر

در حال ساختمان است (ساری، سمنان و فسا)، و سه نقطه دیگر نیز انتخاب شده است. تنها رقم مربوط به

متخصصین روسی مشغول به کار در این طرحها که موجود است رقم 25 می باشد. »

داراب در صفحات انقلاب

داراب امروز-جلیل سلمان-بدون تردید هر جامعه اجتماعی آگاه و صاحب اندیشه در تقابل با عنصری به نام استبداد هر چند که در ابتدا رویکردی عملگرا به نام نهضتِ قیام را در خود تعریف نمی نماید اما با گسترشِ دامنه ظلم و ستم، بی عدالتی و قهر حاکمان مستبد رفته رفته تئوری ضد استبداد را در اذهان مردم شکل می دهد و به عنوان تنها راهکار برون رفت از وضعیت موجود در دستور کار جامعه قرار می گیرد و به هر میزان که نمودار آزار و تعدی سیری صعودی را تجربه نماید قیام های مردمی به سرعت از حالت یک تئوریِ صِرف به یک نهضت مردمی عملگرا بدل خواهد شد. با ورود دین و مذهب به نهضتِ قیام و به دلیل ارتباط تنگاتنگ دو واژه مردم و مذهب ، حرکت های عملی، انتخاب مناسبی برای شروع و آغاز یک انقلاب مردمی خواهد بود و این موضوع با آمیختگی جامعه و قشر روحانیتِ روشنگر، تاریخ متفاوتی را برای کشورمان رقم زده است.
از آنجا که همواره علما و مراجع بزرگی از دامان داراب پرچم دار آزادی خواهی و ظلم ستیزی بر علیه حاکمان وقت بوده اند و قیام های فراوانی را سبب شده اند، شهرستان داراب سهم بسزایی در شکل گیری نهضتهای انقلابی در جنوب ایران داشته است. اتصال علمای داراب به مراجع بزرگ نجف اشرف و حوزه علمیه قم و علمای بزرگ ایران یکی از اصلی ترین دلایل پیشرو بودن داراب در نهضت های پیش از سالهای 57 و پس از آن است.
همزیستی و همراهی علمای داراب با شخصیتهای برجسته و بزرگی نظیر؛ حاج ملا هادی سبزواری(استاد حکیم عباس دارابی)، حاج سید نورالدین حسینی(استاد شیخ علی اقا انصاری) و شیخ عبدالکریم مدرس، مجتهد شیرازی، سلطان طباطبایی بروجردی، علامه طباطبایی، حاج شیخ ابوالحسن انصاری(اساتید برجسته حاج شیخ یحیی انصاری)، اخذ ماموریت جناب نصیرالاسلام دارابی از جانب مرحوم ملا آخوند خراسانی، آقا شیخ عبدالله مازندرانی، حاج میرزا حسین خلیلی، آیت الله لاری و هم رکابی با حاج سید عبدالحسین در شهرهای داراب و فسا و لار و نیریز برای مبارزه با استبداد و همچنین شیخ عبدالکریم حائری، آیت الله حجت، حاج سید محمد تقی خوانساری، میراز محمد فیض قمی، آیت الله العظمی بروجردی(از اساتید جناب شیخ غلامحسین شرعی) و مرحوم حاج سید عبدالحسین لاری (از اساتید حاج میرزا محمد حسین فاطمی) و آیت الله کوه کمری، آیت الله صدر، آیت الله خوانساری و آیت الله بروجردی و آیت الله حائری(از اساتید شیخ محمد حسین امام جماعت) و شیخ مفید(استاد جناب قدسی دارابی) و آیت الله میلانی، آیت الله خویی، حاج آقا حسین قمی، شیخ محمد کاظم شیرازی(از اساتید آیت الله سید محمد علی نسابه و کسب اجازت ایشان از محضر بزرگانی همچون آقا سید ابوالحسن اصفهانی و روح الله الموسوی الخمینی(ره) و حاج سید ابراهیم حسینی) و اجازت اجتهاد جناب آیت الله سیدالعلماء بلاغی از عالمانی همچون ضیاء الدین عراقی، آیت الله اصفهانی و غروی نائینی، همگی، نشانه های روشنی از اتصال دیرینه مردم داراب با بزرگان مذهبی و سیاسی ایران و حوزه های نجف اشرف و قم می باشد.
پیشینه نهضت های ضد استبدادی مردم فهیم و انقلابی داراب را در شعری که جناب میرزا محمد حسین فاطمی برای شخص ناصرالدین شاه قاجار می فرستد می توان به خوبی ملاحظه نمود. آنجا که در شعری با مطلع: « ای پادشاه ملک ز ابن نعیم داد-کو خاک پاک مملکتت را به باد داد» شکوائیه خود را نیز نزد شاه ایران می فرستد.
قیام هایی نظیر قیام نصیرالاسلام دارابی و حاج ابوالحسن سرکوهی دارابی، قیام ملا محمد تقی امام دارابی بر علیه حکومت رضا شاه که منجر به تبعید وی به قلعه مزایجان می شود، قیام های آگاهی بخش حضرات عالیقدر شرعی دارابی و جناب امام جماعت و تبعید به قلعه مزایجان توسط رضا شاه پهلوی، سخنان روشنگرانه آیت الله نسابه(ره) و همراهی ایشان با حضرت امام در قیام علیه محمدرضا شاه پهلوی و سخنرانی های تند و افشاگرانه مجتهدینی همچون آیت الله بلاغی در داراب و فسا و حرکتهای انقلابی جناب سید محمد قدسی در جریان انقلاب 57 و همراهی جناب حجه الاسلام میرزا محمد عندلیبی با حضرت امام و عزیمت به تهران جهت زیارت ایشان و اعلام همبستگی مردم داراب با بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران و همچنین سخنرانی های حاج شیخ محمد حسن عندلیبی، امام جماعت مسجد آقا ملا علی اکبر و حوادث بسیار دیگری را می توان در اسناد و مدارک تاریخی به وضوح ملاحظه نمود که نشانگر بلوغ فکری و سیاسی مردم داراب می باشد.
در جریان نهضت روحانیت در سال 1342 ، «محمد جعفر عندلیبی» از خاندان عندلیبِ داراب که در زمره افسران دانشکده افسری شهر نوشهر است به شهادت می رسد و در صحرای پوشنج به خاک سپرده می شود.
در 25 فروردین سال 1355 ، یعنی دو سال قبل از انقلاب، چند نفر از دانشجویان دارابی دانشسرای شیراز در یک خانه تیمی در محله گلکوب شیراز که توسط سه گروه از مامورین ساواک محاصره شده دستگیر و به مدت 36 روز در کمیته خرابکاری بازداشت و سپس یک ماه در بند یک حبس و پس از محاکمه به شش ماه حبس محکوم می شوند و نهایتاً در تاریخ 17 اسفندماه 1355 پس از پشت سر گذاشتن شکنجه های فراوان با تعهد مشروط آزاد می شوند اما دست از فعالیت های انقلابی خود بر نمی دارند.
در ساعت چهار و نیم بعداز ظهر روز 20 اسفندماه 1356 تجمع جوانان مذهبی در مقابل دبیرستان کورش و شعار علیه رژیم پس از پایان یافتن مسابقات ورزشی دانش‌آموزان دختر استان فارس در این دبیرستان، منجر به درگیری مردم با مأموران دولتی می شود. با ورود به سال 57 قیام مردم داراب شکلی متفاوت و درگیرانه تر به خود می گیرد.
جوانان انقلابی با آتش زدن لاستیک در خیابان و سر دادن شعار علیه شاه مورد حمله مامورین قرار می گیرند و به منازل مردم پناهنده می شوند.پخش اعلامیه ها و نوارهای سخنرانی حضرت امام همچنان ادامه دارد. در مدارس داراب و به خصوص دبیرستان امیرکبیر هسته های اولیه حرکت های انقلابی شکل گرفته است. حوزه علمیه داراب محل تجمعات مردمی و ایراد سخنرانی های علمای بزرگ داراب است .مساجد و حسینیه ها محل افشاگری روحانیون و مبارزین انقلابی شده است. باغ ملی محل انتشار اعلامیه های امام خمینی(ره) می شود. صدای بحث و جدل های داغ جوانان در خصوص ادامه روند انقلاب و نحوه برپایی راهپیمایی و تظاهرات از میان درختان باغ ملی به گوش می رسد.
در آغازین روزهای سال 1357، « نیروهای شهربانی که توان مقابله با نیروهای مخالفین(انقلابیون) را ندارند از ژاندارمری درخواست نیروی پشیبانی می کنند؛ لذا طی فرمانی شاه، از قره‌باغی می خواهد تا یگان های پشتیبانی را در اختیار شهربانی ها قرار دهد. از اینرو از تاریخ 25/1/57 تا 23/2/57 نواحی ژاندارمری، 5 گروهان و 24 دسته ضربت و 7 نفربر زرهی به شهربانی های اصفهان، یزد، بافق، اردکان، تبریز، کاشان، خمین، قم، کرج، اهواز، بهبهان، شیراز، کازرون، فسا، داراب، جهرم، لار، فیروزآباد، شاه‌آباد غرب، کرمان، مشهد، بابل، بابلسر و خرم‌آباد اعزام می شوند.» درگیری های پراکنده در داراب همچنان ادامه دارد.
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم خبر می دهد که به مناسبت چهلم شهداى تبریز از صبح روز 10 فروردین 1357 بازار شیراز و اکثر مغازه‏هاى خیابان‏هاى شیراز تعطیل بود. همچنین در شهرهاى جهرم، فسا و داراب استان فارس اکثر مغازه‏ها در بازار و خیابان‏ها تعطیل بود.
آیت‌الله سید عبدالله شیرازی‌ در تاریخ 23 تیرماه 1357 به نامه علمای شهرستان داراب درباره‌ی‌ جنایات‌ شاه‌ پاسخ‌ می دهد.
به روایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی راهپیمایی، اعتصاب و درگیری های شدید در شهرهایی همچون اصفهان، گلپایگان، مشهد و داراب ادامه دارد. کسبه و بازاریان داراب با انقلاب همصدا می شوند. گزارش می رسد که « بازاریان داراب با بستن مغازه ها در تظاهرات شرکت کرده و اعلام نموده اند تا یک هفته اعتصاب خواهند کرد.» حکومت به وحشت افتاده است.
« با آغاز ماه مبارک رمضان اعلامیه هایی که از طرف روح اله خمینی منتشر شده روحانیون طرفدار یادشده و قشریون مذهبی به توسعه فعالیتهای ضد ملی تشویق و تحریک شده اند.»
بنابه گزارش ساواک، علی انصاریان یکی از روحانیون تندرو طرفدار روح اله خمینی(ره) به شهر داراب فارس آمده است.
در رمضان سال 1357 با اعزام روحانی برجسته ای به نام آقای انصاری از حوزه علمیه قم و از نزدیکان امام به داراب جلسات سخنرانی همه شب در حسینیه ولی عصر(عج) برگزار و محور سخنرانی علیه رژیم پهلوی است که به تظاهرات و اعتراضات مردمی انجامیده است.
در این خصوص نقل شده است که: «اطراف حسینیه در این چند شب پر از نیروهای نظامی و انتظامی بود و آقای انصاری با لباس شخصی وارد می شدند و در میان جمعیت لباس روحانیت می پوشیدند و سخنرانی می کردند. آنروزها جمعیت عظیمی که اغلب هم نوجوانان و جوانان بودند حضور می یافتند.» در پی سخنرانی های تند و افشاگرانه آقای انصاری نیروهای نظامی دست به کار شده و وی را دستگیر می کنند.
خبردستگیری این انقلابی طرفدار حضرت امام، شهر داراب را به شدت ملتهب می کند و تظاهرات گسترده روحانیون و مردم آغاز می شود. مردم به سمت مامورین و مجسمه شاه سنگ پرتاب می کنند. «عبدالمهدی خاکپور» یکی از جوانان انقلابی داراب ضمن هدف قرار دادن مجسمه شاه با سنگ به سمت مامورین نیز حمله می کند.
ساواک در گزارش خود می نویسد: « در روز 23 مردادماه 1357 پس از دستگیری علی انصاریان یکی از روحانیون تندرو طرفدار روح اله خمینی(ره) در شهر داراب-فارس-عده ای از قشریون مذهبی به تظاهرات اخلالگرانه مبادرت کردند که در نتیجه مقابله مامورین با اخلالگران یک نفر در اثر اصابت گلوله مجروح و بعداً فوت می شود.»
در این روز « عبدالمهدی خاکپور» جوان نورسته ی دارابی که ساواک گزارش تیراندازی ماموران به او را ثبت نموده با لبانی تشنه به دست عُمال پهلوی به شهادت می رسد و شبانه تحت نظارت نیروهای امنیتی و نظامی در صحرای پوشنج داراب در آرامگاه ابدیش جای می گیرد و برای همیشه ی تاریخ  نامش در قلب و ذهن مردم داراب جاودانه می ماند.
«در روز 24 مهرماه 1357 مغازه ها و مدارس شهرهای داراب، آباده، فسا، نیریز، استهبان، جهرم، کازرون، لار و فیروزآباد تعطیل می شوند.»
اعتراض مردم و روحانیون به حکومت وقت همچنان ادامه دارد. «برابر گزارش هنگ فسا در روز 27 آبان ماه 1357 به تحریک روحانیون کلیه مغازه‌های شهر داراب تعطیل و حتی برانندگان تاکسی هم اجازه کار داده نشده و طبق شایعات این اعتصاب تا یک هفته ادامه دارد.»
آذرماه سال 1357 با تاسوعای حسینی مصادف می شود و برگی دیگر از صفحات انقلاب برای مردم داراب رقم می خورد.
«در تاسوعا و عاشورای سال 1357 سند سقوط شاه توسط مردم امضاء می شود.راهپیمایی مردم نجف آباد و داراب به درگیری با ماموران رژیم انجامیده و در این حوادث خونین، دهها شهید و مجروح به جا مانده است.» مجسمه های شاه در شهرهای مختلف یکی پس از دیگری به زیر کشیده می شود و آرزوی دیرینه آیت الله نسابه(ره) در محرم 57 محقق می شود.
مطابق گزارش های درج شده از صبح روز 19 آذرماه 1357 کلیه پرسنل ابوابجمعی و مامورین اعزامی زیر امر احضار و در شهربانی مستقر و فقط از شهربانی حفاظت بعمل می آید. گروهان ژاندارمری داراب در ساعت سه و بیست دقیقه بعد از ظهر روز 19 آذرماه سال 1357 خبر می دهد که اخلالگران(انقلابیون) پس از شکستن شیشه‌های ساختمان فرمانداری از طریق باغ مهمانسرا با شلیک چند تیر با تفنگ شکاری قصد حمله به گروهان ژاندارمری نمودند که در این درگیری ها «عبدالمهدی منفرد» نوجوان دارابی به شهادت می رسد. داراب غرق ماتمی دوباره است. مهدی ها یکی پس از دیگری به شهادت می رسند و انقلاب همچنان به پیش می رود.
سه روز بعد در روز 22 آذرماه 57 شهردار وقت داراب استعفای خود را اعلام می کند که مورد تصویب انجمن شهر قرار می گیرد. شهر داراب در تعطیلی و اعتصاب کامل بسر می برد.
در روز 29 دی ماه 57 خبر می رسد که در تظاهرات امروز مردم شهرهای داراب، اقلید، سروستان، زرگان و...استان فارس مردم ماموران انتظامی را در آغوش کشیده اند و بر گردن آنها حلقه های گل آویخته اند. دویست نفر از همافران در خیابانهای شیراز راهپیمایی می نمایند. ارتش در آغوش انقلاب قرار می گیرد. ماه بهمن فرا می رسد.
آیت الله سید عبدالحسین دستغیب در روز 4 بهمن ماه 57 که برای سخنرانی به فسا آمده است با استقبال 100 هزار نفری مردم شهرهای فسا، داراب، جهرم، نیریز، استهبان و سروستان و خرامه روبه رو می شود. تظاهرکنندگان پس از 10 کیلومتر راهپیمایی در فرودگاه فسا نماز جماعت برپا می کنند. کمبود نفت سفید برای مردم مشکلاتی فراهم آورده است. اعتصاب همه جا را فرا گرفته است. در یکی از همین شب های سرد زمستانی یکی از شاعران دارابی سرودحماسی " ایران ایران رگبار مسلسل ها" را می سراید و رضا رویگری با صدای ماندگارش آنرا می خواند. این سرود، شبانه بر روی نوار کاست ضبط و در میان مردم توزیع می شود. اندکی بعد این سرود حماسی از بلندگوهای مساجد تهران به گوش می رسد. بنیانگذار کبیر جمهوری اسلامی ایران در روز 12 بهمن ماه 57 وارد ایران می شوند. مردم مشتاق شهرهای مختلف در روز 15 بهمن ماه با وی دیدار می نمایند. در این میان گروهی از مردم داراب نیز به زیارت حضرت امام می روند و با آرمانهای وی بیعت می نمایند. انقلاب خمینی بزرگ در 22 بهمن ماه سال 1357 به پیروزی می رسد و خون شهدا به بار می نشیند.





***
منابع :
-داراب شهر امام حسن مجتبی(ع)، چاپ مجتمع خیریه علمی فرهنگی امام حسن مجتبی علیه السلام داراب
-یک سال مبارزه برای سرنگونی رژیم شاه
-ساواک و روحانیت
-مجموعه بزرگ "روز شمار انقلاب اسلامی"
-ظهور و سقوط سلطنت پهلوی
-خاطرات ابراهیم دژ
-خاطرات آقای پوردستان
-مصاحبه و خاطرات برادر شهید عبدالمهدی خاکپور
-گفتگوی رضا رویگری
-سازمان تبلیغات حوزه علمیه قم
-مرکز نشر انقلاب
-مرکز اسناد انقلاب اسلامی
-زندگینامه آیت الله شیرازی
-تقویم انقلاب
-سایت شیرازه
-سایت خبری داراب آنلاین
-خبرگزاری فردای داراب
-سایت داراب شناسی
-سایت مشرق نیوز

توضیحات:
-شهردار وقت داراب آقای حسین آزما بوده است.
-سراینده شعر" ایران ایران رگبار مسلسل ها" آقای حسین سرفراز است.


جلیل سلمان-بمناسبت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران-بهمن ماه 1394


موسم بهمن به لارستان رسید

موسم بهمن به لارستان رسید


آفتابِ فــجر مظلــــومان دَمـید
موسم بهمن به لارستان رسیـــد
تاجِ سُلطانی زمین خورد و شکست
ابر تیره روی در باران کشــــید
غــرق در آلاله شـــدصحرای باغ
غنچه ها را تیغ کین از سَر بُریـــد
نام روح الله چو عالمگیر شــــد    
خواب از چشم طاغوتان پریــد
واژه ی آزادمردی جـان گرفــت
قامت دژخیم و اهریمن خمــید
بلبل مستـان دوباره نغـــمه کرد
با طلوع صبـــح امید و نویــــد
قصه ی خیــبر دوباره زنده شـد
مژده بر ختم رسل(ص) احمد دهید
صبح پیروزی شـتابان در رسیـد
دست ساقی جام کوثر سرکشـید


شعر از : جلیل سلمان-داراب فارس-1394