چِنُ وِن

چِنُ وِن

تاریخ و فرهنگ
چِنُ وِن

چِنُ وِن

تاریخ و فرهنگ

دل تنگتم شورا جان...

خدا از این صفحه کلید رایانه ها نگذره که سر تا پا فتنه هستند آنهم صبح جمعه. تا نوک انگشت دستت بهش میخوره بطور خودکار به دنبال آدمهایی میگرده که خیلی وقته ازشون خبر نداری و دلت براشون تنگ شده. آدمهایی که توی فضای مجازی هم معمولاً جز تصویرشون چیز دیگه ای نمی بینی، حالا فضای واقعی که پیشکش. آخه منم آدمم و دلم تنگ میشه و احساس دارم. چند روز بود که همینطور الکی و بدون دلیل دلم برای بچه های شورای شهر تنگ شده بود و تصمیم گرفتم در فضای خیلی مجازی احوالی از این دوستان بپرسم. بنابراین بهترین راه این بود که شورای اسلامی شهرستان داراب را جستجو کنم تا ببینم دنیا دست کیه. این بود که مشغول شدم و بالاخره به «پایگاه اطلاع رسانی شورای اسلامی شهرستان داراب» رسیدم و گُل از گُلَم شِکُفت.

 


همه اعضای شورا با تصویرشان در سمت چپ صفحه خودنمایی می کردند و اسم آقایان نیکبخت، محمدی، بنا، کلامی، بی ریا، زنده یاد حقدوست، بهزادی، عبدالهی و توکلی در لیست اعضای شورا خودنمایی می کردند!!!

 

از به روز بودن این سایت در شگفت شدم و این موضوع بهم ثابت کرد پُر بیراه هم نگفته اند که درکِ واژه « به روز رسانی » هزینه دارد فقط من باور نمی کردم، آخه اصلِ این جمله مایه جگرخونیه....
پیش خودم گفتم حالا که پایگاه اطلاع رسانی شورای محترم شهرستان داراب به روز هست و اعضای شورای شهر رو زیارتی مجازی کردم، وقتشه اخبار مرتبط با شورا را هم مطالعه ای بکنم تا در جریان فعالیت های این عزیزان دل قرار بگیرم. گزیده اخبار شورا شامل 6 خبر بود که یه چیزی کم داشت.
 

بچه های شورا زرنگ تر از این بودند که من فکر می کردم. اخبار منتشر شده در پایگاه شورا اصلاً تاریخ نداشت و من از خجالت سرم رو پایین انداختم تا بوی سوخته دماغم فقط به دماغ خودم بخوره و بس.

 

راستی؛ روز زن کی بوده آقایون عزیز؟
حداقل یه لیوان آب بدید بریزم رو دماغم ضایع شدم بابا...
اما تهش یک نصیحت برادرانه دارم حتماً با گوش جان از حفظش کنین :
مواظب دماغ مبارکتان باشید. به خصوص وقتی آدرس زیر را جستجو می کنید:
http://shora-fars-darab.ir/




جلیل سلمان-15-8-94

مردم داراب زیر تیغِ چاولی-دژ رمبه-قسمت دوم

کتاب "تاریخ اَلفی" تاریخ عمومی هزار ساله سرزمین های اسلامی به فارسی است.بر پایه گزارش عبدالقادر بداؤنی در منتخب التواریخ که خود در نوشتن این اثر سهیم بود، اکبر شاه پادشاه بابری هند( 963-1014 )در سال 990، به گروهی از دانشمندان و مورخان فرمان داد که کتابی در تاریخ عمومی جهان اسلام از رحلت پیامبر اسلام(632/11)تا پایان هزاره نخست هجری تألیف نمایند.نوشتن این کتاب در سال 993 شروع شد و پس از پایان یافتن کار، آن را اَلفی یا تاریخ اَلفی نامیدند.برخی از پژوهندگان این اثر را به درستی " دایره المعارف تاریخ هزار ساله اسلام " خوانده اند.

احمدبن نصرالله تتوی و آصف خان قزوینی در کتاب گرانمایه "تاریخ اَلفی" که توسط "غلامرضا طباطبایی مجد" تصحیح شده است آورده اند که پانصد سال پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) و در اول ماه محرم، "احمد بیگ وَهسودان کُرد" که صاحب مراغه و برخی بلاد آذربایجان بود توسط فدویان اسماعیلیه و در حضور اتابک طُغدکین در دارالاماره سلطان محمد کشته شد و از وقایع آن سال به فوت امیر چاولی سقاوو در ولایت فارس و همچنین فتح قلعه رُمبه داراب در صفحات 2806 و 2807 اشاره می نمایند.در توضیح ساختار این کتاب تذکره آمده است که علیرغم رسم معمول در سالشماری بر مبنای هجرت پیامبر اکرم(ص)، به اشتباه رحلت حضرت پیامبر(ص) به عنوان مبداء تاریخ نگارش قرار گرفته و باید برای هر واقعه ای ده سال بر زمان وقوع آن رویداد افزود.اما ماجرای فتح دژ رُمبه در کتاب فارسنامه ناصری در ذیل وقایع سال پانصد و شش آورده شده است.
یکی از مهمترین رویدادهای نقل شده در این کتاب گرانبها، موضوع فتح دژ رُمبه داراب است که بواسطه مرتبط بودن با حوزه تاریخ شهرمان، آنرا تقدیم علاقمندان می نماییم.

بخش دوم

وی ادامه می دهد:
در سال 455 قاورد بن جغری بیک برادر سلطان الب ارسلان سلجوقی از کرمان بفارس آمده شیراز را تسخیر نمود و فضلویه را مغلوب ساخت، فضلویه به پناه الب ارسلان رفته با دادن هدایائی فارس و شبانکاره را بمبلغ 000/000/27 درهم سالیانه از دیوان سلجوقی مقاطعه کرد و قاورد باین علت فارس را ترک گفته بکرمان برگشت و فَضلویه مستقل شده روسای دیگر شبانکاره را تحت حکم خود آورد و شهر گُشناباد(جُشناباد) از بلاد بین نیریز و داراب و فسا (در جنوب شهر خیر و شمال شرقی فسا و جنوب غربی نیریز) را پای تخت خود قرار داد و چیزی طول نکشید که از اطاعت سلاجقه سرپیچید و در یکی از قلاع شبانکاره متحصن شد.خواجه نظام الملک بسرکوبی او رفت و او را اسیر ساخته در قلعه اصطخر محبوس کرد و کوتوال آن قلعه پس از چندی باشاره خواجه، فضلویه را کشت و پوست او را از کاه انباشت و اتابکی فارس از طرف سلاجقه بعهده خمارتگین واگذار شد(456).
بعد از خمارتگین، اتابکی فارس از طرف سلاجقه باتابک جلال الدین چاولی]فتح کننده دژ رمبه داراب [ رسید و او که تا سال 510 در این مقام باقی بود مکرر با بازماندگان ملوک شبانکاره زد و خورد کرد از آنجمله با نظام الدین یحیی بن حسنویه و پسران او جنگها نمود".  31
بنابراین قلعه رُمبه در آن زمان که فارس دائم درگیر جنگ و خونریزی بوده برای مردم داراب جنبه حیاتی داشته تا جائیکه حافظ ابرو در کتاب خود یعنی جغرافیای حافظ ابرو 32  و ابن بلخی در فارسنامه 33  در خصوص اهمیت فوق العاده این قلعه نوشته اند: " هر که این قلعه داشت، او حاکم دارابجرد بود" و مستوفی در نزهه القلوب آورده است" در زمان ماقبل هر که حاکم دارابگرد بودی بر آن قلعه نشستی" . 34
در کتاب منتخب التواریخ معینی آمده است که در زمان حکومت سلطان غازی، سپاهیان منصوری در محل حصن رنبه تحصن داشته اند. 35
هر چند که موقعیت فوق العاده استراتژیک این قلعه را می توان در یکی از تصاویر صفحه 85 کتاب " داراب شکوه فراموش شده پارس" نوشته احمدرضا خسروی بخوبی درک و حس نمود.


 

 شرح حرکت و کشتارهای چاولی(جاولی) و همچنین نحوه فتح دژ رُمبه داراب با مکر و حیله توسط وی در کتابهای مختلفی من جمله، تاریخ اَلفی، تاریخ کامل، فارسنامه، سلجوقیان و غز در کرمان و منابع بسیاری آمده است اما وی با مردم داراب همان خدعه و مکری را انجام می دهد که با حسن مبارز در فسا.

در تاریخ الفی نوشته اند: "چون چاولی به ولایت دارابجرد درآمد تاخت و تاراج می کرد و بعد از تاخت و تاراج متوجه قلعه زیتل، که از مشاهیر قلاع آن دیار بود و در استحکام از جمیع قلاع عالم امتیاز داشت که تا آن زمان هیچ احدی آن قلعه را به جنگ نگرفته بود ،چه، قریب به دو فرسخ دره ای است که راه به در رو ندارد و بر پیشگاه آن دره بر قله کوه این قلعه واقع است.
القصه، چون چاولی به پای آن قلعه رسیده ملاحظه نمود، یقین او شد که گرفتن این قله به جنگ از محالات است.بنابراین در مقام مکر و حیله شده مطلقاً در پای آن قلعه توقف نکرده بازگشت، چنانچه اهل قلعه را گمان، بلکه یقین، ایشان آن شد که امیر چاولی چون از گرفتن قلعه نا امید گشت، بالضروره به جانب شیراز مراجعت نمود." 36

 
 
در کتاب "سلجوقیان و غز در کرمان"، به نقل از فارسنامه آمده است که "امیر ابراهیم دارابی" که سمت دامادی به پادشاه کرمان "ارسلانشاه بن کرمانشاء بن ارسلان بیک بن قاورد" داشت از داراب به کرمان رفته از خدمت ارسلانشاه اعانت و حمایت و لشکر خواست و چون اتابک جلال الدین چاولی استحکام "تنگه رنبه" را دید که از هیچ جانب راهی نتوان یافت به غلط عطف عنان را به سمت کرمان انداخت و چند منزل رفته اهل داراب آسوده شدند".37

تاریخ الفی ادامه می دهد: " امیر چاولی یک منزل جانب شیراز رفته باز عنان عزیمت به جانب کرمان منعطف داشت و از راه کرمان متوجه آن قلعه شد.چون به حوالی آن قلعه رسید، اهل قلعه به گمان آنکه ابراهیم بیگ است که از ارسلانشاه لشکر گرفته می آید، خوشحالیها نموده دروازه قلعه را جهت امیر چاولی بازکردند".38
در این مورد فارسنامه می نویسد:" پس ]چاولی[شهرت انداخت که لشکر ارسلانشاه بحمایت ابراهیم این دو روزه وارد داراب می شوند و اتابک]چاولی[ نزدیکی آن تنگ رسید.اهل داراب آنها را لشکر کرمان دانسته بی غائله ای آنها را داخل تنگ نمودند". 39
ابن اثیر در خصوص این واقعه تلخ چنین می نویسد:
 " فلما دخله وضع السیف فیمن هناک، فلم ینج غیر القلیل، و نهب اموال اهل دَارَابجِردَ..."
"او]چاولی[ پس از دست یافتن بدان موضع، بر روی تمام کسانی که آنجا بودند شمشیر کشید و جز گروهی اندک، هیچکس از دم تیغ او جان به سلامت نبرد".40
صاحب فارسنامه نیز می نویسد:" بعد از دخول]به قلعه[، بیشتر اهل داراب را کشته و اموال آنها را غارت نمودند.امرای شبانکاره به سمت کرمان رفته و به ارسلانشاه پناه بردند". 41
چاولیِ جنایتکار مطابق آنچه آشتیانی در کتاب خود آورده است "عاقبت در سال 510 در ضمن گیرودار با نظام الدین یحیی رعافی بر او عارض شده جان سپرد". 42
و بدین ترتیب برگ دیگری از تاریخ داراب این چنین ورق خورد.

منابع:
30-جغرافیای تاریخی سیراف-محمد حسن سمسار-چاپخانه زیبا-تهران-1337-صفحه 252
31-تاریخ مغول از حمله چنگیز تا تشکیل دولت تیموری-عباس اقبال آشتیانی-امیرکبیر-تهران-1374-صفحات 380 و 381
32- جغرافیای حافظ ابرو-جلد 2-صفحه 152
33- فارسنامه-ابن بلخی-دکتر منصور رستگار-صفحه379
34- نزهه القلوب-مستوفی-صفحه198
35-منتخب التواریخ معینی-صفحه 312
36-تاریخ الفی-جلد4-صفحات 2806 و 2807
37-سلجوقیان و غز در کرمان-صفحه 229 به نقل از فارسنامه-صفحه 26
38-تاریخ الفی-جلد4-صفحه 2807
39-فارسنامه ناصری-منصور رستگار فسائی-26صفحه
40-الکامل فی التاریخ-ابن اثیر-بیروت-ناشر دار صادر-جلد 10-صفحه 519
41- فارسنامه ناصری-منصور رستگار فسائی-صفحه 26
42- تاریخ مغول از حمله چنگیز تا تشکیل دولت تیموری-عباس اقبال آشتیانی-امیرکبیر-تهران-1374-صفحه 381

*-توضیح: کلیه تصاویر از کتاب داراب شکوه فراموش شده پارس(احمدرضا خسروی) می باشد.

استخراج، تایپ و  ارائه از : جلیل سلمان-13-06-1393

مردم داراب زیر تیغِ چاولی-دژ رمبه-قسمت اول

کتاب "تاریخ اَلفی" تاریخ عمومی هزار ساله سرزمین های اسلامی به فارسی است.بر پایه گزارش عبدالقادر بداؤنی در منتخب التواریخ که خود در نوشتن این اثر سهیم بود، اکبر شاه پادشاه بابری هند( 963-1014 )در سال 990، به گروهی از دانشمندان و مورخان فرمان داد که کتابی در تاریخ عمومی جهان اسلام از رحلت پیامبر اسلام(632/11)تا پایان هزاره نخست هجری تألیف نمایند.نوشتن این کتاب در سال 993 شروع شد و پس از پایان یافتن کار، آن را اَلفی یا تاریخ اَلفی نامیدند.برخی از پژوهندگان این اثر را به درستی " دایره المعارف تاریخ هزار ساله اسلام " خوانده اند.

احمدبن نصرالله تتوی و آصف خان قزوینی در کتاب گرانمایه "تاریخ اَلفی" که توسط "غلامرضا طباطبایی مجد" تصحیح شده است آورده اند که پانصد سال پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) و در اول ماه محرم، "احمد بیگ وَهسودان کُرد" که صاحب مراغه و برخی بلاد آذربایجان بود توسط فدویان اسماعیلیه و در حضور اتابک طُغدکین در دارالاماره سلطان محمد کشته شد و از وقایع آن سال به فوت امیر چاولی سقاوو در ولایت فارس و همچنین فتح قلعه رُمبه داراب در صفحات 2806 و 2807 اشاره می نمایند.در توضیح ساختار این کتاب تذکره آمده است که علیرغم رسم معمول در سالشماری بر مبنای هجرت پیامبر اکرم(ص)، به اشتباه رحلت حضرت پیامبر(ص) به عنوان مبداء تاریخ نگارش قرار گرفته و باید برای هر واقعه ای ده سال بر زمان وقوع آن رویداد افزود.اما ماجرای فتح دژ رُمبه در کتاب فارسنامه ناصری در ذیل وقایع سال پانصد و شش آورده شده است.
یکی از مهمترین رویدادهای نقل شده در این کتاب گرانبها، موضوع فتح دژ رُمبه داراب است که بواسطه مرتبط بودن با حوزه تاریخ شهرمان، آنرا تقدیم علاقمندان می نماییم.
 

شخیت اصلی داستانِ فتحِ دژ رُمبه داراب کسی نیست بجز "امیر اتابک چاولی سلجوقی" که در یک سوی داستان تاخت و تاز می نماید و چهره دیگر، حاکم دارابجرد یعنی ابراهیم بیگ 1 است که شهر را رها نموده و به سمت کرمان می رود تا از ارسلانشاه]حاکم کرمان[ درخواست لشکر و کمک نماید.

چاولی به زبان ترکی به معنای باز یعنی همان پرنده شکاری است که وی را حاکم شیراز و امیر الامراء سلاطین سلجوقی نیز گفته اند 2 و ابن اثیر 3  نام وی را " جاولی" نوشته است.

در کتاب تاریخ الفی آمده است که" چون سلطان محمد ولایت موصل و جزیره را از امیر سقاوو گرفت و امیر چاولی به ملازمت سلطان رسید، سلطان او را به عنایات خسروانه سرافراز ساخته اتابکِ پسر خود، چِغری بیگ، را به او ارزانی داشت و ولایت فارس را به تمامه به جایگیری او عنایت فرمود". 4 

امیر چاولی در ابتدا از اصفهان متوجه فارس می شود و پس از فتح ولایت بلداجی، که از غلامان سلطان ملکشاه بود قلعه اصطخر را که در دست وزیر بلداجی و معروف به "جهرمی" بود مسخر نمود و راهی شیراز شد.

آن زمان شیراز در دست یکی از امرای شبانکاره به نام "حسن مبارز" معروف به "حشوه" بود که بسی ظلم و فساد میکرد.چاولی در پی حسن مبارز فرستاد اما وی در جواب چاولی نوشت: "من بنده دولتخواه سلطانم و در این مدت هرگز قدم از دایره اطلاعت او بیرون ننهاده ام اما بواسطه منکری که از تو نسبت به بلداجی ظاهر شده آمدن من به حضور از جمله محالات است." 5

چاولی مکر و حیله کرد و رو به اصفهان نهاد.ایلچیِ حسن مبارز برای رساندن خبر دور شدن چاولی از فارس به سرعت به سمت حسن مبارز حرکت نمود اما غافل از آنکه چاولی بلافاصله و با سرعت در تعقیب وی است بنحوی که فاصله آنها با همدیگربه یک نماز شب تا نماز صبح رسید.خبر دور شدن چاولی و رها نمودن این ولایت چون به حسن مبارز رسید مشغول خوردن شراب شد و خمار در خمار بیهوش گردید.
چاولی از این فرصت استفاده نموده و وارد فسا میشود.برادر حسن مبارز چون از آمدن چاولی باخبر شد خود را به برادرش رسانید تا خبر آمدن چاولی را به برادر بدهد اما وی را بیهوش و مست یافت و ناچاراً با ریختن آب سرد بر بدنش او را بیدار نمود و با هم به یکی از قلعه های اطراف فسا فرار می نمایند.

چاولی، فسا و جهرم را غارت کرده و سپس برای دستگیری حسن مبارز به سوی آن قلعه(قلعه انج)6 می شتابد.وی قلعه را محاصره می نماید اما چون زمان محاصره طولانی می شود از در صلح و دوستی با حسن مبارز برآمده و به سمت شیراز رفته و پس از مدتی توقف رو به سوی کازرون می رود.

والی کازرون در آن زمان "ابوسعیدبن محمد" بوده که در "تاریخ کامل" نام او "ابوسعد بن محمد" 7 ذکر شده که پس از شنیدن حرکت چاولی به سمت کازرون بلافاصله اموال و آذوقه و خانواده خود را برداشته و به سمت قلعه ای که در اختیار داشت می رود.

چون محاصره قلعه بیش از دو سال طول می کشد چاولی سرخورده از عدم پیروزی شخصی را از قِبَل خود بدان قلعه می فرستد اما ابو سعید برای آشکار نشدن کمبود آذوقه آن شخص را می کشد.مجدداً و پس از عدم نتیجه، چاولی جماعتی صوفیه را به سراغ ابوسعید می فرستد تا از در صلح وارد شوند اما ابوسعید آنان را آنقدر در آفتاب نگه می دارد تا از تشنگی هلاک شوند.
در ادامه آمده است:
بعد از مدتی بالاخره اهالی درون قلعه به دلیل کمبود آذوقه امان نامه خواستند و چاولی نیز امان داد اما ابوسعید چون متوجه شد که چاولی در پی اوست گریخت و به کوهی پناه برد.چاولی فرزندان ابوسعید را گرفت و جماعتی را در پی یافتن او فرستاد.آن جماعت در راه غلامی زنگی را با مقداری غذا یافتند و چون از وی پرس و جو نمودند که این غذاها برای چه کسی است و وی پاسخی نداد او را کتک زده و زنگی اعتراف نمود که مرغ بریان و حلوا و نان را برای ابوسعید به کوه می برد.
آن جماعت، ابوسعید را بواسطه راهنمایی غلام زنگی یافتند و نزد چاولی برده و او نیز فی الحال گردن ابوسعید را زد و اموال او را متصرف شد.
مطابق نوشته تاریخ الفی، در زمان لشکرکشی و خونریزیهای امیر چاولی در فارس حاکم دارابجرد شخصی است به نام ابراهیم بیگ 8 ، (در کتب مختلف وی را ابراهیم 9 ، ابراهیم مماران و ممابران 10  و امیر ابراهیم دارابی 11  نیز خوانده اند) که سِمَت دامادی به پادشاه کرمان "ارسلانشاه بن کرمانشاء بن ارسلان بیک بن قاورد" 12 یا همان "ارسلانشاه بن کرمانشاه بن ارسلان بک بن قاورت" 13 داشته و پس از شنیدن خبر حضور چاولی برای درخواست کمک به سمت کرمان میرود و دژ رُمبه را رها می کند.ابن اثیر می نویسد:" حاکم داراب موسوم به ابراهیم از ترس او]جاولی[ گریخت و به کرمان رفت.14
موقعیت دژ رُمبه:
دژ رُمبه در حدود پنج کیلومتری شرق شهرستان داراب و در تنگه ای به نام تنگه رُمبه واقع شده است.درگاه دژ بر فراز تپه ای بلند با حصاری سنگی قرار دارد 15 . وصف این دژ در کتاب تاریخ الفی چنین آمده است:" قلعه زیتل از مشاهیر قلاع دارابجرد بوده و در استحکام از جمیع قلاع عالم امتیاز داشت" 16 .ابن اثیر این قلعه را حصارِ رتیل رننه یعنی گردنه رننه خوانده است. 17 در سفرنامه فرهاد میراز 18، در نزهه القلوب مستوفی 19 و در فرهنگ شاهنامه 20  آنرا تنگ رنبه، در فارسنامه ناصری 21 و جغرافیای حافظ ابرو 22 آنرا قلعه رنبه، در منتخب التواریخِ نطنزی 23  و در زبده التواریخ حافظ ابرو 24  و در مطلع سعدینِ سمرقندی 25 آنرا حصن رنبه ذکر نموده اند.

 

ابن اثیر در کتاب تاریخ کامل می نویسد:" گردنه رننه جائی بود که تا آن زمان هرگز به زور مسخر نشده بود.زیرا دره ای بود که قریب دو فرسنگ طول داشت و در سینه کش آن بر روی کوهی بلند قلعه مستحکمی ساخته بودند که مردم دارابجرد هر وقت احساس خطر می کردند و به وحشت می افتادند بدانجا پناه می بردند و در آنجا میماندند و خود را حفظ می کردند." 26
 این موضوع به اهمیت حیاتی این دژ برای مردم داراب در دوران شبانکاره باز می گردد که نا امنی و تاراج و لشکرکشی از هر سو این ولایت بزرگ را تحت تأثیر قرار داده بود.
در کتاب " تاریخ بناکتی" و در توضیح زمان برآمدن شبانکاره در فارس آمده است:" در زمان بیست و هشتمین خلیفه بنی عباس یعنی المستهظر بالله ابوالعباس احمد بن المقتدی شبانکاره بر فارس مستولی و دولت آل بویه منقضی شد.فتنه در عالم افتاد و خراسان چهار سال و چهار ماه تشویش بود".27
گای لسترینج در کتاب بلدان الخلافه الشرقیه، کوره دارابجرد را همان کوره شبانکاره خوانده و به شهرهای آن نظیر درکان، ایک، نیزیر، اصطهبانات، فسا و رونیز و خسو، لار و ... نیز اشاره کرده است.28
در کتاب صوره الارض(ابن حوقل) آمده است:" دارابجرد یا دارابگرد همان ولایت شبانکاره است که در زمان مغولها از فارس جدا شده بود و حکومتی جداگانه داشت.به هر حال اسم شبانکاره امروز استعمال نمی شود و این ولایت امروز به دارابجرد معروف است." 29
در کتاب جغرافیای تاریخی سیراف آمده است:" با روی کار آمدن فضلویه نیز فارس روی آرامش ندید، زیرا قاورد پادشاه سلجوقیِ کرمان بفارس لشگر کشید و به سال 455 هـ. این استان را متصرف شد.فضلویه دست به دامن الب ارسلان زد که بفارس آید و حکومت را بدو سپارد.حکومت فضلویه نیز دیری نپایید، زیرا پس از مدتی از دادن مالیات خودداری کرد و بفرمان الب ارسلان توسط خواجه نظام الملک در سال 464 هـ اسیر و کشته شد.ابن بلخی می نویسد:چون بین قاورد و فضلویه بآخر دولت دیلم خصومت قائم گشت، غارتها متواتر بر شیراز و اعمال همی رفت تا خراب شد.زرکوب نوشته است: و مملکت بآخر عهد باکالیجار برقرار خود بود.بعد از زمان او چون نوبت بابومنصور پسر او رسید بابتداء خرابی مملکت فارس در عهد او پدید آمد.تسلط شبانکاره بر فارس با آشفتگی های بسیار همراه بود.زد و خوردهای حکام سلجوقی چون خمارتکین و اتابک چاولی با شبانکاره ویرانیهای بسیار در فارس ببار آورد.در داراب گرد، فسا، کازرون و نوبندجان حکام شبانکاره دست تعدی گشادند." 30


عباس اقبال آشتیانی در کتاب "تاریخ مغول از حمله چنگیز تا تشکیل دولت تیموری" در خصوص ملوک شبانکاره آورده است:" مقارن استیلای اتابکان سلغوری بر فارس سلسله دیگری در قسمت شرقی این ایالت یعنی در ناحیه سرحدی بین فارس و کرمان و خلیج شامل بلاد دارابگرد و نیریز و ایگ(ایج) و فرگ(پرگ) و طارم و اصطهبانات قدرت بهم رسانده و این ولایت را که در آن ایام شبانکاره می گفتند تحت تصرف خود آورده بودند.
ملوک این قسمت که بملوک شبانکاره یا امرای ایگ معروفند یک طبقه از ایرانیان قدیم بودند که نسبت خود را باردشیر بابکان می رساندند و اجداد ایشان قبل از تسخیر فارس بدست مسلمین مقام اسپهبدی فارس را داشتند.چون دولت ساسانی منقرض گردید فرزندان این اسپهبدان باصفهان افتادند.در اواخر دولت دیالمه شوکت و اعتبار این طایفه رو بافزونی گذاشت بطوریکه در جنگهای بین عزالدوله بختیار(356-367) و مخالفین او باو مساعدتها کردند و در عهد عزالملوک ابوکالیجار مرزبان(415-440 )در تصرف بعضی اراضی مدعی این پادشاه شدند و حکمران اصفهان تاش فراش که از جانب سلطان مسعود بن محمود غزنوی حکومت این شهر را داشت در سال 430 طایفه مزبور را از حدود آن شهر راند و ایشان در اواخر سلطنت ابوکالیجار پس از مدتی سرگردانی در حوالی دارابگرد مقیم شدند.
در عهد سلاجقه و ایام استیلای ایشان بر فارس طایفه فوق در شبانکاره اقامت داشتند و روزبروز بر عدت و قوت و قدرتشان افزوده میشد تا آنکه یکی از روسای ایشان به نام فضل بن علی بن حسن بن ایوب و مشهور به فَضلویه حَسَنویه در سال 448 بر ملک ابومنصور( 440-448 )پسر عزالملوک ابوکالیجار که آخرین پادشاه آل بویه است خروج کرد و او را محبوس ساخته فارس را تحت حکم خود آورد و این سال ابتدای ظهور دولت ملوک شبانکاره است.

منابع:
1-تاریخ الفی-تتوی/آصف-طباطبایی مجد-تهران-1382-جلد4- صفحه2807
2-سلجوقیان و غز در کرمان-محمد ابراهیم خبیصی-تصحیح محمد ابراهیم باستانی پاریزی-تهران-طهوری-1343 -صفحه 34
3-الکامل فی التاریخ-ابن اثیر-دار صادر- بیروت-جلد 10-صفحه 519
4- تاریخ الفی-تتوی/آصف -جلد4-صفحه2804
5-همان/صفحه2804
6- همان/صفحه2805
7-تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران-ابن اثیر-خلیلی/حالت-تهران-موسسه مطبوعات علمی-1371-جلد 24-صفحه199
8- تاریخ الفی-تتوی/آصف -جلد4-صفحه 2807
9- تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران-ابن اثیر-حالت/خلیلی-جلد24-صفحه199
10-نزهه القلوب-مستوفی-محمد دبیر سیاقی-جلد 1-صفحه198-(در ایام سلف نوشته است)
11- سلجوقیان و غز در کرمان- خبیصی-صفحه34 /فارسنامه ناصری-منصور رستگار فسائی-صفحه 26
12-تاریخ الفی-جلد 4-صفحه 2806 و فارسنامه ناصری- منصور رستگار فسائی-صفحه 26
13-تاریخ کامل-ابن اثیر- جلد24-صفحه-199
14-همان
15-داراب شکوه فراموش شده پارس-خسروی-صفحه 82
16-تاریخ الفی-جلد4-صفحه2806و2807
17-تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران-ابن اثیر-خلیلی/حالت-جلد 24-1371-صفحه199
18-سفرنامه فرهاد میراز-فرهاد میرزا قاجار-طباطبایی-مطبوعاتی علمی-تهران-1366-صفحه387
19-نزهه القلوب-مستوفی-سیاقی-صفحه819 و همچنین ذیل همین صفحه آمده است: زینه، ریبه
20-فرهنگ شاهنامه، نام کسان و جایها–حسین شهیدی-بلخ-تهران-صفحه168
21-فارسنامه ناصری- منصوررستگار فسائی-صفحه379
22-جغرافیای حافظ ابرو-عبدالله بن لطف الله حافظ ابرو-سجادی-میراث مکتوب-تهران-1375-جلد2-صفحه152
23-منتخب التواریخِ معینی-معین الدین نطنزی-پروین استخری-اساطیر-تهران-1383-صفحه312
24- زبده التواریخ-عبدالله بن لطف الله حافظ ابرو-سیدجوادی-وزارت فرهنگ-تهران-1380-جلد 2-صفحه780
25- مطلع سعدین و مجمع بحرین-عبدالرزاق بن اسحاق سمرقندی-نوایی-پژوهشگاه علوم-تهران-1372-جلد 1-صفحه390
26- تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران-ابن اثیر-خلیلی/حالت-جلد 24-1371-صفحات 199 تا 200
27-تاریخ بناکتی-داود بن محمد بناکتی-شعار-انجمن آثار ملی-تهران-1371-صفحات 199 و 200
28-بلدان الخلافه الشرقیه-گای لسترینج-کورکیس/بشیر-شریف رضی-قم-صفحه 7
29-صوره الارض-ابن حوقل-حواشی و تعلیقات فصل چهارم-فارس-صفحه 268
30-جغرافیای تاریخی سیراف-محمد حسن سمسار-چاپخانه زیبا-تهران-1337-صفحه 252
31-تاریخ مغول از حمله چنگیز تا تشکیل دولت تیموری-عباس اقبال آشتیانی-امیرکبیر-تهران-1374-صفحات 380 و 381

*-توضیح: کلیه تصاویر از کتاب داراب شکوه فراموش شده پارس(احمدرضا خسروی) می باشد.


استخراج، تایپ و  ارائه از : جلیل سلمان-13-06-1393

داراب در دوران شاه اشرف

بدون شک تاریخ این سرزمین همواره وقایعی را تجربه نموده است که گاه شیرین و گاه تلخ بوده اند اما درس گرفتن از آنچه بر ما گذشته است می تواند راه روشن فرداهایمان باشد.باید تلخی هایش را به کناری نهاده و فقط شیرینی مطالعه آنها را به کام خود و دیگران هدیه نماییم تا عبرتی گرفته و از آنها بگذریم.
مردم شهرستان داراب در طول سالیان گذشته وقایعی را تجربه نموده اند که حاصل کشمکش ها و قدرت طلبی های دیگران بوده است هر چند که خود کمتر بر آن دخیل بوده اما کسانی هم بوده اند که در جای جای این سرزمین و بواسطه حضور و یا عبورشان از این شهرِ تاریخی نامش را برای همیشه جاودانه کرده اند.
سیطره اشرفِ افغان]شاه اشرف[ و خونریزی ها و قتل عام مردم ایران توسط وی و اطرافیانش آنقدر عظیم و  بزرگ است که پرداختن به جزء جزء آن زمان فراوان و تخصص وافی و کافی می خواهد اما به دلیل گره خوردن نام یکی از مبارزان آن دوران با نام شهر داراب مختصری از شرح وقایع آن روزگار تلخ را تقدیم علاقمندان به تاریخ می نماییم.
کلیه مدارک و مستندات موجود در این نوشته ها بر اساس دو کتاب تاریخی «مجمع التواریخ» اثر «محمد خلیل مرعشی صفوی» و دیگری کتاب « اشرف افغان بر تختگاه اصفهان» تألیف «دکتر ویلم فلور» می باشد که «دکتر ابوالقاسم سری» آنرا ترجمه نموده است و دلیل انتخاب این دوکتاب قطعاً یکی به دلیل مستند بودن نوشته های روزنامه شرکت «واک» در کتاب « اشرف افغان بر تختگاه اصفهان » است و دیگری به این علت که ناشر کتاب «مجمع التواریخ» معتقد است که مؤلف آن یعنی «میرزا محمد خلیل مرعشی صفوی» در نوشتن حوادث آن دوران و شرح وقایع راجع به «سید احمد شاه مرعشی» دقت نموده است.
دکتر ابوالقاسم سری در بخش یادداشت مترجم می نویسد:
"کتاب«اشرف افغان بر تختگاه اصفهان» دنباله کتاب «برافتادن صفویان و برآمدن محمود افغان» است، شرح رویدادهای مهم زمان سلطه اشرف را از دیدگاه نویسندگان هند خاوری که در مطاوی کتاب اختصاراً واک voc نامیده می شود، در بردارد.
در این شرکت روزنامه ای بوده است که در آن وقایع مهم روزانه ئی که بیشتر به اوضاع سیاسی کشور ایران مربوط بوده است، ثبت می شده است.معلوم نیست چند تن به این کار ارزنده مشغول بوده اند.
جنون قدرت محمود و شهوت اشرف                 پی چپاول اموال و قتل عام گذشت
نماند از این دو ستمکاره هیچ جز نفرت                 زمان این دو ستمگر چو باد سام گذشت"1
دکتر ویلم فلور در وقایع سال های 1725 تا 1727 میلادی که مربوط به قیام و سقوط سید احمد خان پادشاه کرمان است شرح درگیرها و جنگهای وی را آورده و ما به اختصار آنرا ذکر می نماییم:
"در شبانگاه 7/8/1722 میلادی یا 22 شعبان، میرزا سید احمد مرعشی همراه با طهماسب میرزا]شاهزاده[ خط محاصره اصفهان را شکافته گریختند]اصفهان آن زمان در محاصره افغان ها بوده است[.عیاشی و هرزگی طهماسب میرزا و علاقه نداشتنش به امور کشور و بی توجهیش به اندرزهای سید احمد، موجب شد که این مرد از شاهزاده گسسته و خود قیامی را علیه افغان ها سازمان دهد.وی به ابرقوه رفته فرمانی را از سوی طهماسب میرزا خطاب به خودش جعل کرد که به موجب آن از سوی شاهزاده به مقام سپاه سالاری فارس و لقب «خان» مفتخر شده بود".2
مردم فارس نیز بدین واسطه به زیر بیرق سید احمد خان گرد آمدند.به دلیل اینکه وی نگران حملات تلافی جویانه افغان ها بود به سمت جنوب حرکت می نماید و در اوایل سال 1137 هجری–پایان سال 1724 میلادی-به جهرم می رسد.حاکم محل، عبدالغنی بیگ که سازمان مقاومت علیه افغان ها تشکیل داده بود به وی می پیوندد.حاکم افغانی شیراز 900 تن را برای بیرون راندن سید احمد خان از جهرم می فرستد اما محاصره شش ماه بطول می انجامد و محاصره به دلیل مقاومت مدافعان شهر نا کام می ماند.
سید احمد خان پس از پشت سرگذاشتن محاصره جهرم برادرش را از راه کرمان به لار می فرستد و خود در پی وی بدانجا روان می شود.بعلت مضایقه برخی اهالی لار برای تهیه غله و سیورسات لشکر، محمد شریف بیگ سردار لشکر تهیه سیورسات در این راه کشته می شود و چون خبر به سید احمدخان می رسد برای تسخیر قلعه مستحکمِ قریه کرمستج اقدام و بیشتر ایشان را به قتل می رساند.در این بین خبر می رسد که منهیان خبر می دهند که شاه وردیخان بجمیع سرکردگانی که همراه شمایند نوشته است که عندالفرضه شما را بکشند و یا دستگیر نمایند.بعد از تفحص، موضوع بصحت پیوست که از میانه آن جماعت هادی بیگ مین باشی که سردار هزار سوار بود متعهد این کار شده و وی را در داراب گرفته و بقولی بلافاصله گردن زد و در کمال غفلت و بیخبری شاهوردیخان را که به داراب آمده بود تا از طرف شاه طهماسب سید احمد را مجبور به تسلیم نماید دستگیر و پس از مدتی رها نمود.3
در آوریل سال 1725 میلادی اشرف خان بجای پسر عمویش محمود بر تخت می نشیند و سید احمد خان در رمضان سال 1127 هجری-ژوئن سال 1725 میلادی-از جهرم بیرون می آید و در شهرهایی همچون داراب، نیریز و اصطهبانات، فسا و خفر سپاهی حدود 6000 نفر گرد می آورد.4
]در مجمع التواریخ آمده است که در سال 1137 هجری محمود که پادشاه افاغنه بود بعد از قتل شاهزاده های صفوی جنونی بر او طاری و عارض شده بر دست ابن عم خود اشرف بقتل رسیده است [.5
«ویلم فلور» می نویسد:
"در 30سپتامبر 1726 یک شاطر انگلیس از داراب خبر آورد که سید احمدخان پس از شکست، نیروهای کمکی از کرمان دریافت داشته است.پیش از این نیز در ناحیه داراب دو تا سه هزار مرد جنگی کرده چنانکه اینک شش تا هفت هزار سپاهی دارد و با پشت گرمی ایشان باز آهنگ تسخیر دارد." 6
پس از درگیریهای فراوان در شیراز و شکست ناگهانی از زبر دست خان، سید احمدخان با تنی از جنگجویانش از معرکه می گریزد و به داراب می آید.
حضور سید احمد خان در یکی از قلعه های داراب در هر دو کتاب تأیید شده است اما در کتاب «اشرف افغان بر تختگاه اصفهان» نام قلعه«خسناباد» 7 و در کتاب مجمع التواریخ  نام آنرا «حسن آباد داراب» 8 نوشته اند.
" در 9 سپتامبر 1728 هلندیان گزارش دادند که نامه های رسیده از اصفهان متضمن خبرهای زیر است: سید احمدخان با فعالیتهائی که در ولایت خود در قلعه داراب انجام داده به مثابه خاری در پهلوی افغانان بوده است.افغانان توانسته اند او را در قلعه نگهداشته و محاصره اش را آغاز کنند.سید گهگاهی با حملاتی سخت محاصره را برای تهیه آذوقه درهم شکسته است.
اما نامه ای که برای درخواست کمک به جهرم فرستاده در میان راه به چنگ افغانان افتاده و اینان در زمان به سوی قلعه داراب حرکت می کنند." 9
مؤلف مجمع التواریخ در این خصوص می نویسد:
"چون قلعه حسن آباد داراب از مدتی در تصرف متعلقان سید احمدشاه بود و قدری از اسباب کارخانجات او نیز در آنجا بود بآنجا وارد گردید. چون این خبر باصفهان و شیراز و لار رسید از اصفهان تمورخان کُرد و از شیراز محمدخان بلوچ و از لار حاکم لار با قریب ده دوازده هزار سوار و پیاده بیشمار وارد داراب گردیدند.و او]سید احمد خان[ در قلعه حسن آباد محصور گردید و مدت هشت نه ماه محصور بود." 10 
-شرح دستگیری سید احمدخان مرعشی در قلعه حسن آباد داراب
پس از آنکه سیداحمدخان و مدافعانش در قلعه حسن آباد داراب محاصره می شوند بعلت طولانی شدن زمان محاصره گرسنگی بر آنان عارض می شود.
«ویلم فلور» در این خصوص می نویسد:
"مدافعان قلعه]حسن آباد[ در گرسنگی میمانند و بنابراین سید احمدخان با برادرزاده خود و ناظر بیوتاتش آقا رضا مشورت کرده بر آن می شوند که نقبی حفر کنند و از فاضلابی که سابقاً باز شده است استفاده کرده خود را به پشت خطوط محاصره کنندگان برسانند، اما آقا رضا خیانت نموده نقشه کار را به افغانان می دهد." 11
البته ذکر این نکته ضروری است که نوشته های این کتاب با کتاب مجمع التواریخ کمی در اینجا اختلاف دارد.
«ویلم فلور» در این خصوص نوشته است که:" آقا رضا و پسر عموی سید احمد خان از نقب بیرون می آیند و در زمان دستگیر می شوند"12 اما مؤلف «مجمع التواریخ» نوشته است که: "چون برادر او]سید احمدخان[ از نقب مذکور بیرون آمد افاغنه که در کمین بودند برادر او را با همراهیان گرفته محبوس نمودند." 13 هر چند که در بیان زمان وقوع حوادث نیز بین دو کتاب اختلافاتی فاحش وجود دارد.
بهر روی «ویلم فلور» ادامه می دهد:" سیّد با شنیدن این خبر بَران می شود که نقب را پر کرده به قلعه بازگردد لکن چون به او قول می دهند که می تواند بر حسب شأن و مقام خود آزادانه نزد اشرف شاه برود به تسلیم گردن می نهد.اما به محض تسلیم شدن او را با زنجیر بسته همانروز بعداز ظهر به شیراز آورده و از آنجا به اصفهان می برند و بی آنکه با شاه اشرف روبرو شود سر از تنش جدا می سازند."
آقا رضای خائن نیز مورد شکنجه قرار می گیرد و به قتل می رسد و برادرزاده سید احمدخان را به محمد امین خان اعتمادالدوله می سپارند.روایت اصفهان در خصوص سرانجام سیّد این است که در 28 اوت 1728 میلادی افغانان سر از تنش جدا ساخته اند. 14
مؤلف «مجمع التواریخ» محل گردن زدن سید احمد خان و برادر کوچکش را کنار زاینده رود در پشت پل جوئی ذکر نموده و زمان آنرا سال 1140 هجری نوشته است.15
و بدین ترتیب برگ دیگری از تاریخ این سرزمین این چنین ورق می خورد اما امان از دل مردم داراب که تاریخشان همواره با تاریخ این سرزمین بزرگ عجین بوده است.
*
توضیحات:
1-اشرف افغان در تختگاه اصفهان-ویلم فلور-دکتر ابوالقاسم سری-چاپ اول-سازمان چاپ خواجه-بهار1367-صفحات 4 تا11
2-همان-ص35
3-مجمع التواریخ-میرزا محمد خلیل مرعشی صفوی-عباس اقبال آشتیانی-دیماه1362-صفحات 67 و 68
4-اشرف افغان در تختگاه اصفهان-ص 36
5-مجمع التواریخ-ص 66
6-اشرف افغان در تختگاه اصفهان-ص 47
7-همان-ص 91
8-مجمع التواریخ-ص 78
9-اشرف افغان در تختگاه اصفهان-ص91
10-مجمع التواریخ-ص 78
11-اشرف افغان در تختگاه اصفهان-ص 91
12-همان-ص91
13- مجمع التواریخ-ص 79
14-اشرف افغان در تختگاه اصفهان-صفحات 91 و 92
15-مجمع التواریخ-ص 80



استخراج، تایپ و ارائه از: جلیل سلمان-11/5/1393