اصل وی از داراب گرد است؛ لیکن از متوطنین شیراز بوده و در آنجا تاهل نموده.شاعری است در آن دیار به خوش طبعی و درستیِ سلیقه معروف و از تاریخ و انشا صاحبِ وقوف و از علم شعر و معما نیز بهره ای دارد؛ لیکن شعرش نه بر شیوه شعرایِ این زمان واقع است و با وجودِ این حالت در طرزِ شعر سال هاست که به عنوانِ شاعری و شیرین زبانی در فارس و مضافاتِ آن عَلَم گردیده و هرگز میلِ به سفر و سیر به هیچ طرف نکرده و اوقات به شاعری و لوازمِ آن گذرانیده و اربابِ ثروت و تجارِ صاحب مکنت را با وی التفاتی بیش از وصف بوده، گویند در سال 975 هجری قمری به عالم بقا رحلت نموده و این چند بیت از خلاصه اشعار-مولانا عالمی داراب گردی- است که به این کمینه رسیده:


آن ترک آل جامه سوارِ سمند شد
یاران حذر کنید که آتش بلند شد
***
تیرِ خدنگ عشق به دل خورده ایم ما
آزارِ ما مکن که دل آزرده ایم ما
داری هوس که غیر برای تو جان دهد
آه این چه آرزوست مگر مرده ایم ما
***
به صحرایی که مجنون است بی نام و نشان آنجا
که همراهی کند با من به جز ریگِ روان آنجا
سگِ کویت اگر آید به سویِ کلبه ام روزی
نخواهد یافت چیزی، غیرِ مُشتی استخوان آنجا
مده، گو خضر بی لعلت، نشان از چشمه حیوان
که بیمار فِراقت دست می شوید ز جان آنجا
***
شب رحلت که بی او خاکِ گلخن بسترم باشد
سیه بختی که باشد بر سرم مویِ سرم باشد
چو با سوزِ تو میرم گو سگت بر خاکِ من مگذر
مبادا آتشِ عشقِ تو در خاکسترم باشد
***
دود کز سینه غم پرورِ من می خیزد
هست گردی که ز خاکسترِ من می خیزد
***
امروز خدنگت سرِ آزارِ که دارد؟
سر در جگرِ سوخته زارِ که دارد؟
چشمت که زند بر دگران ناوَکِ پنهان
پیداست که قصدِ دلِ افگارِ که دارد
امشب دلِ پر خونِ من از ناله نیاسود
آزردگی از غمزه خوانخوارِ که دارد؟
***
سرم شد گوُیِ میدانِ تو و حیرانی [ای] دارم
که سر رفت و هنوز از عشق سرگردانی ]ای] دارم
***
مرا از آتشین لعلش دلِ اندوهگین سوزد
به آتش پاره]ای[ هرکس که دل بندد چنین سوزد
نمی خواهم که افروزد ز می رخسارِ گلگون را
که می ترسم از این آتش مرا جانِ حزین سوزد
ز وصلِ شمع سوزد هرکجا پروانه[ای] باشد
دلِ من دور از شمعِ رخِ آن نازنین سوزد
چنان در فرقتِ رویِ تو دارد گریه ام سوزی
که اشکِ گرمِ من هرجا به خاک افتد زمین سوزد
هنوزم دود خیزد عالمی از دل ز خامی ها
مرا آن آتشین رخسار باید بیش از این سوزد
***
عاقبت کشته تیغِ ستمِ یار شدیم
از سرِ خویش گذشتیم و سبک بار شدیم
ما و کافر به رخ و زلفِ تو کردیم نظر
او مسلمان شد و ما بسته زنّار شدیم
عالمی نیست جنون پیشه امروزیِ ما
بلکه از روزِ ازل پیروِ این کار شدیم
***
شیرین‌دهنی با لبِ شکّرشکن او
از بوسه سخن گفت زدم بر دهن او
از یوسفِ گمگشته نشان می طلبیدم
دیدم که برآورد سر از پیرهنِ او
***
آن شوخ که تیرِ مژه بهرِ دلِ من ساخت
کارِ من و دل هردو به یک چشم زدن ساخت
***
پیش پایِ آن پری زلف دو تا افتاده بود
آنچه می جستیم عمری پیشِ پا افتاده بود
***
رحم بر حالِ دلِ من دلربایِ من نکرد
مُردم از درد و طبیبِ من دوایِ من نکرد
سر نپیچیدم از او هرچند در خاکم کشید
آخرم کُشت از جفا، شرم از وفایِ من نکرد
آفتابِ من که هر سو ساخت روشن خانه ای
چاره تاریکیِ محنت سرایِ من نکرد
عالمی گل چهره]ای[ آتش به جانِ من فکند
کرد این بیداد، لیکن بی رضایِ من نکرد
***
آتش که دوش بر سرِ کویت بلند بود
آتش نبود، آهِ دلِ دردمند بود
***
مولانا عالمی داراب گردی جهت میرتقی الدین محمدِ صدرِ صفاهانی گفته:
صدر می گویند ظَهر است این خلاف واقع است
می شنیدم عکسِ این معنی من از خُرد و درشت
کارِ دوران چون همه عکس است گویم بعد از این
بعدْ پیش و قبل را پس، ظَهر سینه، صَدر پشت

 

استخراج و ارائه: جلیل سلمان/بهار 97