چِنُ وِن

چِنُ وِن

تاریخ و فرهنگ
چِنُ وِن

چِنُ وِن

تاریخ و فرهنگ

کنگره بین المللی داراب و حومه برگزار شد(بخش اول)

جلیل سلمان-کانال چار مَدَور-در پی پیشنهاد جمعی از اهالی شهرستان داراب مبنی بر تعیین تکلیف حدود جغرافیایی داراب و توابع آن نخستین کنگره بین المللی داراب و حومه با حضور شخصیتهای سرشناس ملی و بین المللی در سالن آمفی تئاتر داراب برگزار شد. هر چند که برخی از میهمانان این کنگره زیر هزار سال سِن نداشتند اما دعوتمان را پذیرفتند و به سالن آمفی تئاتر آمدند. اولین نفر به نمایندگی از پادشاه جهان، جناب فریدون پیشدادی وارد داراب شد.گویا جناب فریدون مشغول تقسیم جهان بین سه فرزندشان ایرج، سلم و تور بوده اند و از همان جا به دولت آباد رفته و مشغول شکار بز کوهی برای ناهار میهمانان کنگره بوده اند و محمدبن زکریای رازی را با رساله مومیایی فرستاده اند و او هم در بدو ورودش، سلامِ ویژه مَلِک فریدون و کورش بزرگ را ابلاغ کرده و نشستند. جناب گُشتاسب که تمام دستانش سوخته بود، کتابِ مُرُوج الذَهَبِ مسعودی را زیر بغلشان زده و پس از روشن کردن شومینه سالن با آتشِ جَم در ردیف اول می نشینند. می گوید از آذرجوی تا اینجا را با سرعت باد آمده است. جنابِ اسفندیار، قهرمانِ نامیِ شاهنامه، به همراه بهمن شاه که برای سرکشی قلعه بهمن به نصیرآباد رفته بودند هر دو وارد سالن می شوند. در بدو ورود به مردم داراب سلام داده و می گویند: شهر داراب، نشیمنگاه پدران و نوادگان ماست و در ردیف اول می نشینند. پیکی هم با اسبچه دارابگرد فرستاده اند خدمت داریوش هخامنشی که بیاید، فرموده اند: سپاهم درگیر جنگ با وهی یزدات در فورگ است و نمی توانم به موقع برسم، نماینده ای از آنجا برایتان می فرستم در کنگره شرکت کند. ایشان، دارایِ دارایان هستند و اسبچه دارابگرد را که به همراه پیک تان بود به خاطر اصیل بودن نژاد و سابقه چندین هزار ساله اش به یادگار نزد خود نگه داشتم. در همین حین، پیتر ادموند هم که استرابون را روی کولش گذاشته بود با کتابِ جغرافیای استرابون آمد و به مردمانِ شهر داراب که به زبان خودش میشد« گابا » سلام کرد و نشست. یکی هم آمد که نسخه خطی بُندَهِشن زیر بغلش بود و با گفتنِ "سلام داراب" روی صندلی نشست. هنوز درب های سالن بسته نشده بود که مردی با نسخه اصلی «شهرستانهای ایرانشهر» وارد شد و آن سه برگ را به حاضران نشان داد و با لبخندی ملیح گفت: سلام بر مردم داراپکَرت. ساسان از استخر با بابک و اردشیر هفت ساله و برادر بزرگش شاپور که دائم به هم می پریدند در معیت جناب تیری، اَرگبَذ دارابگرد، جزو کسانی بودند که با هم وارد سالن شدند و بر مردم پایتخت سلسله ساسانیان سلام و درود گفتند و نشستند. موسی خورنی هم با ترجمه ایرانشهر از راه رسید و با زبان ارمنی چیزی گفت که دو کلمه پارس و دارابگردش را فهمیدیم و در کنار نویسنده «شهرستانهای ایرانشهر» نشست. صاحبِ کتابِ مادیگان هزاردادتستان به همراه صاحبِ رویدادنامه سِعِرْد که از دیاربِکر آمده بود با قیافه ای حق به جانب آمدند و در کنار دیگر میهمانان نشستند. ابن خُردَاذبَه هم با کتاب المسالکِ خودش کمی بعد آمد و پا به پای پیرمردی خمیده و پر از غباری که حمزه اصفهانی، صاحبِ کتابِ تاریخ سنی ملوک زیر بغلش را گرفته بود تا نیفتد وارد شدند.نام پیرمرد را از حمزه پرسیدیم گفت: «استانِ فرکان» است و او را در گوشه ای تاریک از سالن نشاندند.پس از آن سر و کله صاحب کتاب حدودالعالم پیدا شد که با شالی قهوه ای صورتش را پوشانده بود و فقط چشمش معلوم بود.علت را پرسیدیم گفت من مجهول الهویه هستم!! الَمقدِسی هم با اَحسنُ التقاسیمش آمد. پس از آن ابوالقاسم اصطخری با المسالک و الممالکِ خودش و ابن حُوقَل هم با صُوره الارضش با هم آمدند.نقشه های جغرافیای پارس و جهان را با هم وارسی می کردند. فردوسی عزیز با شاهنامه ی بزرگی که چند شتر آنرا حمل می کردند وارد شد و نشست و گفت: "ورا نام کردند داراب گرد"...شترها را چه کنم بابا!؟ تعدادی برای کمک رفتند. ابن بلخی با همراهی گای لیسترانج آرام آرام وارد سالن شد و هر دو در کنار هم نشستند. در همین لحظه، ابن مهلب با کتاب مُجمَل التواریخ آمد و تا چشمش به حمزه اصفهانی افتاد گفت: حمزه جان! در «اسبانِ فرکان» بوده ام، چرا خبرم نکردید؟ نفر بعدی هم یاقوت حموی با کتاب مُعجُم البُلدان بود که از راه رسید و بلیط اتوبوسش را نشان حاضران داد و گفت: بازهم تأخیر داشت.الان می فرستم برای کانال داراب آنلاین!! بنده ی خدا پر از گرد و خاک بود. محمدبن علی شبانکاره ای با کتاب مجمع الانساب و مَلِک ُمبارز الدین شبانکاره ای با کتاب شمس و طُغرا میهمانان دیگری از دارابگرد بودند که آمده و پیش از نشستن حمدالله مستوفی که با نزهه القلوبش آمده بود، یک ردیف صندلی برای خودشان گرفتند و نشستند. ویزای سِرمارک اشتاین و مورگان، دومیروشجی، فرای، اوزلی، ابوث، هوف، لویت، هرمان، بارتولد، دوبد، کریستن سن، کُخ و پاول شواتس هم صادر شده بود و بحمدالله با یک کامیون کتاب و اسناد تاریخی آمدند و نشستند. عقب کامیون هم وَندن برگ و گیرشمن مواظب وسایلشان بودند. دوچرخه ای هم عقب کامیون بود که پنچری داشت.پاول شواتس در فاصله دوری از المقدسی نشست تا دعوایشان نشود. آقای تقی مصطفوی صاحب کتاب اقلیم پارس با یک پاورقی در دست وارد شد و با احترام در کنار بقیه نشست. هر چه بچه ها تلاش کردند درب سالن بسته نشد. یک نفر پایش را لای درب گذاشته بود تا بسته نشود. پرسیدند تو دیگه کی هَسی؟ جواب داد: من به همراه «دارابِ نو» از آمریکا آمده ام تا اردشیر بابکان را ببینم.و بعد هم اُستاندارِ دارابگرد مطابق معمول با کمی تأخیر و به همراه بادیگاردهای متعدد وارد سالن شد و با مُهرَش پُزی داد و نشست. لحظه ای بعد خبر دادند که مُصَحح فارسنامه ناصری آمده اما پشت درب سالن نگهش داشته اند.علت را جویا شدیم گفتند اگر بیاید داخل با «دارابِ نو» بگو مگویش می شود، فعلاً به صلاح نیست.
ادامه دارد...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد