چِنُ وِن

چِنُ وِن

تاریخ و فرهنگ
چِنُ وِن

چِنُ وِن

تاریخ و فرهنگ

خوارج در دایره دارابگرد

گواه تاریخ بر آن است که مدت کوتاهی پس از فتح دارابگرد به تدریج دامنه شورشهای خارجیان در سال 58 هجری قمری(در زمان عبیدا... بن زیاد)این منطقه را فرا گرفت و تاریخ سرزمین داراب را تحت تأثیر خود قرار داد.
یکی از نخستین گزارشها در مورد خوارج روایت ملطی است که در کتاب خود از ده فرقه برای خوارج یاد می کند. این ده فرقه عبارتند از: محکّمه، ازارقه، و عمریه، پیروان شبیب خارجی، نجدیه، اباضیه، اصحاب مهلب بن ابی صفره، ، فرقه ای دیگر که در ناحیه سیستان و هرات و خراسان هستند، حمزیه، صلیدیه(که خود فرقه ای از حمزیه است) و فرقه دهم که در ناحیه هرات و اصطخر(میان دارابگرد و کرمان) به سر می برند و کتاب هایی در تصحیح مذهب نوشته اند. شکل گیری فرقه ای مهم همچون «صفریه» که اتصال بیشتری با وقایع تاریخی دارابگرد داشته اند به پیش از سال 65 قمری باز می گردد اما فعالیت آنان تا سالهای 170 و در مناطقی همچون عراق،  افریقیه، شمال و شمال شرق آفریقا، سیستان و خراسان نیز گزارش شده است.
به نقل از کتب معتبر تاریخی گروهی از خوارج مستقر در کرمان با شنیدن حرکت لشکر 4000  نفره عبیدا... بن زیاد، تغییر موضع داده و از کرمان به سمت دارابگرد حرکت می نمایند که در میان آنان از چهره سرشناسی همچون مرداس بن أدیّة (از لشکریان جنگ نهروان) نیز یاد شده است. صاحب کتاب جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ضمن شرح درگیری لشکر عبیدا... بن زیاد به فرماندهی عباد با لشکر خوارج در سال 58 قمری به نوبه خویش به کشته شدن مرداس و شاعری به نام  قعقاع‏بن عطیه باهلی در نزدیکی دارابگرد نیز پرداخته است.
ابن ابی الحدید به نقل از ابوالعباس مبرد می نویسد:" سرانجام مرداس چنین شد که عبیدالله‏بن زیاد مردم را برای فرستادن به جنگ او آماده کرد و عبادبن اخضر مازنی را انتخاب کرد. ابن زیاد او را همراه چهار هزار سوار به جنگ مرداس فرستاد. خوارج تغییر موضع داده و به دارابجرد(دارابگرد) که از سرزمینهای فارس است رفته بودند. عباد به سوی ایشان حرکت کرد و روز جمعه‏ای رویاروی شدند. ابوبلال مرداس، عباد را صدا کرد و گفت: ای عباد! پیش من بیا که می‏خواهم با تو سخن بگویم، عباد پیش او رفت. ابوبلال گفت: چه می‏خواهی انجام دهی؟ عباد گفت: می‏خواهم پس گردنهایتان را بگیرم و شما را پیش امیر عبیدالله‏بن زیاد برگردانم. گفت: آیا کار دیگری را نمی‏پذیری که ما برگردیم زیرا ما هیچ راهی را ناامن نکرده‏ایم و هیچ مسلمانی را نترسانده‏ایم و با هیچکس جز کسی که با ما جنگ کند جنگ نمی‏کنیم و از خراج هم جز به میزان حق خود نمی‏گیریم. عباد گفت: فرمان همین است که به تو گفتم. حریث‏بن حجل به او گفت: آیا در این فکری که گروهی از مسلمانان را به ستمگری گمراه و ستیزه‏جو بسپاری. عباد گفت: شما از او به گمراهی سزاوارترید و از این کار چاره نیست. گوید: در این هنگام قعقاع‏بن عطیه باهلی که از خراسان به قصد حج آمده بود آنجا]نزدیک دارابگرد[ رسید و چون آن دو گروه را دید پرسید موضوع چیست؟ گفتند: اینان از خوارج هستند. قعقاع به آنان حمله کرد و آتش جنگ برافروخته شد؛ قضا را خوارج قعقاع را به اسیری گرفتند و او را پیش ابوبلال مرداس آوردند که به او گفت: تو کیستی؟ گفت: من از دشمنان تو نیستم من برای فریضه حج آمده‏ام و مغرور شدم و گول خوردم و حمله کردم؛ ابوبلال او را مرخص کرد. قعقاع پیش عباد برگشت و کارهای خود را مرتب نمود و دوباره به خوارج حمله کرد و این رجز را می‏خواند: اسب خود را به حمله بر خوارج  وا می‏دارم تا شاید آنان را به راه راست برگردانم...
حریث‏بن حجل سدسی و کهمس‏بن طلق صریمی بر او حمله کردند؛ نخست او را به اسیری گرفتند و سپس بدون اینکه او را پیش ابوبلال ببرند کشتند؛ آن قوم همچنان جنگ و چابکی می‏کردند تا آنکه هنگام نماز جمعه فرارسید. ابوبلال با صدای بلند خطاب به آنان گفت: ای قوم! اینک وقت نماز فرارسیده است دست از ما بردارید و جنگ را بس کنید تا ما نماز بگزاریم و شما هم نماز بگزارید. گفتند: این تقاضای تو پذیرفته است هر دو گروه سلاح بر زمین نهادند و آهنگ نماز کردند.
عباد و همراهانش شتابان نماز خود را گزاردند ولی خوارج طول دادند و در همان حال که گروهی از ایشان در حال رکوع و سجود و قیام بودند و برخی هم نشسته بودند عباد و همراهانش به آنان حمله کردند و همگان را کشتند و سر ابوبلال مرداس را پیش عباد آورند."
منابع:
-صابری، حسین، تاریخ فرق اسلامی، فصل شانزدهم، ص347
-ابن ابی الحدید، جلوه تاریخ در شرح نهج ‏البلاغه، مترجم:دامغانی، جلد 3
- الکامل للمبرد، فی رغبه الآمل، 194:7
- زرکلی خیرالدین، الاعلام،قاموس تراجم، دارالعلم للملایین، بیروت، جلد پنجم، صفحه 201
و ببینید:
- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، جلد 5،ص85
-تاریخ طبری
-انساب الاشراف
-خلیفه بن خیاط
-کمانه، بهنیا، داراب در سفرنامه ها،شرح اجمالی،ابوالحسن صادقیان،ص 192
جلیل سلمان-21/9/1394

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد