جلیل سلمان-یکی از قدیمیترین راههای ارتباطی فارس به بنادر خلیج فارس از شهر باستانی دارابگرد عبور می کرده است. به گزارش کتاب پارسه و برپایه پژوهشی که مهندس احمد حامی استاد دانشگاه تهران درباره راههای باستانی ایران در عهد هخامنشی انجام داده برخی راهها از پازارگاد و تخت جمشید و شیراز منشعب می شده که یکی از آنها « راه جنوب شرقی» بود است.وی در باره محل این راه می نویسد: «راه جنوب شرقی: نزدیک سد بهمن در کوار از راه جنوبی جدا می شده پس از گذشتن از آبادشاپور(علی آباد امروز) و فسا و دارابگرد و تارم به بندرعباس می رفته.»
در اقلیم پارس نیز درباره این مسیر باستانی آمده است:این جاده باستانی پس از گذار از نزدیک سد بهمن در کوار از راه جنوبی جدا شده و پس از آبادشاپور(علی آباد) و فسا و دارابگرد و طارم به بندرعباس میرفته است.
مصطفوی در همین کتاب از کشف جاده عهد ساسانی فیروزآباد به دارابگرد خبر می دهد.پروفسور لویی وندن برگ این مسیر باستانی فارس را در زمستان 1338 خورشیدی کشف نمود و چنین گزارش داد: جاده دیگری از عهد ساسانی از فیروزآباد به طرف فسا و دارابگرد میرفت و از طریق میمند و آسمانگرد می گذشت....
Withcomb در کتاب Before roses گزارش می دهد که در خاکبرداریهای انجام شده در قصر ابونصر مُهرهایی منقوش به یک نقشه قدیمی مربوط به راههای ارتباطی استخر، شیراز، فسا و دارابگرد، ارگان، بیشاپور و فیروزآباد به دست آمده است. یک راه از شیراز به استخر-یک راه از شیراز به ارگان(ارجان)-یک راه از شیراز به بیشاپور-یک راه از شیراز به پل فسا-و از پل فسا دو راه از هم جدا شده یکی به فسا و داراب گرد و یک راه دیگر به فیروزآباد(گور) منتهی می شده است.
ابن خرداذبه در المسالک و ممالک مشخصاً از راه ارتباطی شیراز تا داراب گرد سخن گفته و نوشته است:
الطریق من شیراز الی درابجرد(داراب گرد):
شیراز-بکاره-الرمان-خورستان-کرم-فسا-طمستان-فستکان-فساروذ(فسارود فعلی)-درابجرد(داراب گرد).
استخری در المسالک و ممالک:
شیراز-خان میم(کهرگان)-خورستان-رباط-کرم-پسا-طمستان-جومه فستجان-دارکان-مریزجان-سنان-داراب گرد-رم مهدی-روستایِ روستا(رُستاق فعلی)-فُرج(فُرگ فعلی)-تارم(طارم).
ابن حوقل در صوره الارض:
شیراز-خان میم(کهرکان/کهرگان)-خورستان-رباط-کرم-پسا-طمستان-جومه فستجان-دراکان-مریزجان-سنان-داراب گرد-زم مهدی-رُستاق الرستاق(رُستاق فعلی)-فُرج(فُرگ فعلی)-تارم(طارم).
مسیر فسا-داراب-فُرگ-بندرعباس بعدها برای اجرای راه آهن جنوب شرقی مورد توجه انگلیسیها نیز قرار گرفت. بنا به نوشته های کتاب اخبار پادشاهان ایران، دارا پسر بهمن نخستین پادشاهی است که راههای چاپاری را بنیاد نهاد و اسبانی دم بریده برای آن راهها تعیین کرد که آنها را برید دم(برید دنب) خواندند.در ولایت اخیر از سرزمین فارس شهری ساخت و آن را به نام خود دارابگرد نامید، یعنی شهر دارا.
جلیل سلمان(عصر مردم داراب)-کشور ترکیه (کاپادوکیه) در گذشته از لحاظ تاریخی، نظامی و سیاسی اهمیت بسیار ویژه ای داشته است تا جائیکه یکی از مهمترین رویدادهای تاریخ ایران را در دل خود رقم زده و این حادثه بزرگ که مایه شوکت و عزت ایرانیان است را به دیواره صخره ها و کوهها کشانده و مورخان بسیاری آنرا در کتب خود به ثبت رسانیده اند.
در جنوب ترکیه فعلی و در شمال شرقی «عین العرب» سرزمینی به نام «اورفا» جای خود را در نقشه های کهن باز نموده تا جایگاه بسیار ویژه ای در میان ایرانیان و رومیان داشته باشد. یادآوری این نام هر قدر برای مردم ایران شیرین باشد برای رومیان از زهر نیز تلخ تر است.
در دوران باستان، سرزمین «اورفا» را « اِدسّا/Edessa» می خواندند و این سرزمین پهناور و تقریباً مسطح، محل درگیری ها، نزاع ها و جنگ های خونین لشکر ایرانیان با لشکر شکست خورده روم در دوران ساسانیان بود. در این سرزمین ، والرین، امپراتور روم توسط ایرانیان به اسارت گرفته شده است.
نویسنده کتاب امام حسین(ع) و ایران ضمن اشاره به سرزمینی به نام (اثیم) آورده است : " آن منطقه در طول تاریخ اسامی متعدد داشت و یکی از بزرگترین میدان های جنگ رومیان و ایرانیان در دوره ساسانیان بود و آن را در دوره ساسانیان به اسم« اودس» می خواندند و در همانجا بود که شاپور اول، پادشاه ساسانی، (والرین) امپراطور روم را شکست داد و او را اسیر کرد و قبل از آن، و بعد از آن، جنگ های دیگر، در آن منطقه بین رومیان و ایرانیان درگرفت و علت این که آنجا به دفعات میدان جنگ شد این بود که جاده ای که از سوریه (شام) منتهی به شمال بین النهرین می شد از آنجا می گذشت و قشون روم هم پیوسته در دوره ساسانیان از سوریه به طرف شمال بین النهرین می آمد و به مناسبت لزوم استفاده از آب رودخانه فرات مجبور بود که خود را به اودس برساند و اودس شهری بود بزرگ واقع در مشرق رودخانه فرات اما قسمت مقابل یعنی ساحل غربی را هم در آن منطقه اودس می خواندند و قشون روم وقتی به آن منطقه می رسید، از رودخانه می گذشت و خود را به ساحل شرقی آن می رسانید تا این که به طرف تیسفون (مدائن) پایتخت ساسانیان واقع در کنار رودخانه دجله برود، اعراب بعد از این که بر بین النهرین دست یافتند اسم اودس را عوض کردند و آن شهر در دوره ساسانیان از شهرهای ایران بود."
این سرزمین در طول تاریخ اسامی مختلفی همچون « اثیم»، « رها»، « اودس»، « ادس»، « اِدِسا»، « اِدِسه» و «مکتب» داشته است اما هم اکنون « اورفا» خوانده می شود.
اگر نقشه گستره جنگ های سلسله ساسانیان را ملاحظه نموده باشید در شمال سوریه و جنوب ترکیه فعلی به سرزمین «ادسا» اشاره شده که اگر در گوگل مپ آنرا جستجو نمایید منطقه ای وسیع را به نمایش می گذارد که حوزه ای بسیار وسیع می باشد.
برای آنکه ارتباط این سرزمین با شهرمان داراب را بیابیم باید کمی به گذشته رجوع نماییم تا هدف نویسنده از نگارش این سطور بیش از پیش آشکار شود.
مورخان چنین حکایت کنند که پس از مرگِ « پیری » -ارگبد دارابگرد- اردشیر بابکان که برای آموزش نزد وی به این ارگ نظامی آمده بود فرصت پیش آمده را غنیمتی گران دانست و چند تن از حاکمان پارس را مغلوب و هلاک کرد و مقام آنان را صاحب شد. بابک، پدر اردشیر چون از سَمتِ اردشیر احساس خطر می نمود پسر دیگرش شاپور را جانشین خود نمود و شاپور رهسپار دارابگرد شد تا آتش طغیان برادرش اردشیر را خاموش نماید اما در هنگام نزاع دو برادر در دژ دارابگرد به ناگاه سنگی بر سر شاپور فرود آمد و فوت شد و اردشیر مطابق نوشته های کتیبه شهر شاپور در سال 208 میلادی شاه شد. اردشیر سپس به جنگ شاه ایران یعنی اردوان- آخرین پادشاه سلسله اشکانی- رفت و در جنگی بسیار سخت و خونین وی را شکست داد و مخالفان را از میان برداشت و در 28 آوریل سال 224 میلادی فاتحانه وارد تیسفون شد و رسماً در سال 226 میلادی تاجگذاری و عنوان شاه شاهان را برگزید.هر چند که آغاز دوران ساسانیان همان 224 میلادی ذکر شده است.
«سر پرسی سایکس» در فصل سی و ششم کتاب خود «تاریخ ایران» می نویسد:" پس از آنکه دختر اردوان به نکاح اردشیر بابکان درآمد قصد نمود که بتلافی خون پدرش، شوهر خود یعنی اردشیر را مسموم سازد .اما وی موفق به مسموم نمودن شوهر خویش نمی شود و در نتیجه این سوء قصد، اردشیر حکم می نماید تا وی را به قتل برسانند اما دختر اردوان که از اردشیر فرزندی در شکم داشت با تدبیر وزیر اردشیر از خطر می گریزد و در نقطه ای پنهان می شود تا زمانیکه اردشیر از نداشتن فرزندی برای جانشینی خود ابراز دلتنگی می نماید.
در صفحه 15 مجله «کهن نامه ادب فارسی» که به بررسی کارنامه اردشیر بابکان پرداخته، ادامه داستان این چنین آمده است:" البته موبد موبدان با دیدن این وضع ، او را نکشت و از او و فرزندش، شاهپور، تا هفت سال مراقبت کرد. هنگامی که شاهپور هفت ساله بود، اردشیر هنگام شکار با دیدن صحنة دفاعِ گوری از زن و فرزندش، از کردة خود پشیمان شد و این گونه شاهپور به دربار پدر راه یافت."
اما سایکس می نویسد:" اردشیر بعد از آنکه شنید پسری از او موجود میباشد بغایت خوشحال گردید. او برای آزمایش اینکه پسر از نسل پادشاه است امر کرد وی با عده ای از هم بازیهایش در حضور شاه چوگان بازی کنند که در این بازی اردشیر شهرتی بسزا داشت. چنانکه نوشته اند عمداً گویی جلو پادشاه پرتاب شد و شاپور جرئت نموده بتنهایی برای ربودن آن گو سبقت بگیرد و از همین جا پدر شاد شده فهمید که او پسر اردشیر است."
بهر حال «سر پرسی سایکس» سال بر تخت نشستن شاپور یا بقول نویسندگان مغرب « ساپر» اول را در سال 240 میلادی می داند که با تاریخ نوشته شده توسط کریستین سن مغایرت دارد.
« سایکس» در ادامه می نویسد؛ با انتشار خبر مرگ اردشیر، ارمنستان و « هاترا» هر دو یکدفعه بنای شورش گذاشتند. اما شورش های ارمنستان و هاترا هر دو توسط شاپور سرکوب می شوند.
وی ادامه می دهد: اوضاع پریشان روم بمنتهای درجه رسیده بود و شاپور درصدد برآمد تا از این وضعیت به نفع خویش استفاده نماید.
هنگامیکه شاپور با لشکر خود به روم حمله نمود امپراطور روم جوانی بود موسوم به « گوردین » و مقصود ایرانیان فتح قلعه نصیبین بود که به آن نائل آمدند و مطابق نوشته های ایرانیان، دیوارهای آن فرو ریخت.
طی سال های 258 تا 260 میلادی شاپور درگیر جنگ های دیگری نیز می شود که از آن می گذریم و به جنگی می پردازیم که سرشکستگی غربیان را تا امروز به دنبال داشته است. واقعه ای تاریخی و حقیقی که هرگز فراموش نخواهد شد و تلخترین تصویر شکست بیگانگان از ایرانیان در شهر داراب و در دیواره ی کوه پهنا حجاری شده است. جنگی که در سال 260 میلادی رخ داد و در آن «والرین» به اسارت شاپور در آمد.
سایکس، در خصوص این جنگ می نویسد: بالاخره لشکر روم مثل سابق ولی اینوقت تحت فرمان والرین امپراطور معمر برای خلاصی انطاکیه(شهری باستانی در ترکیه) برخاسته و دوباره آن را پس گرفته و شاپور را از انطاکیه خارج ساخت.
وی ادامه می دهد؛ (( در نزدیک «ادیس» لشکریان روم طوری در محاصره افتادند که شاپور آنها را از خلاصی بکلی مأیوس ساخت و حتی یک کوشش مأیوسانه آنها که خواستند صفوف دشمن را شکافته و فرار کنند با تلفات زیاد دفع گردید. کوشش زیاد والرین برای رهائی از خطر بی نتیجه ماند و مثل کراسوس دستگیر گردید.
]توضیح اینکه؛ والرین بدون اینکه جانب احتیاط را رعایت نماید پیاده نظام خود را در ادسا مستقر می نماید یعنی لشکر خود را در منطقه ای مسطح قرار می دهد که برای حمله سواره نظام رقیب بسیار مناسب است. این محل همان سرزمینی بود که پیش از شاپور و در دوران اشکانی سربازان کراسوس توسط سواران لشکر اشکانی نابود شدند و این نشان می دهد جملات سرپرسی سایکس در مورد پیروزی لشکر ایران به دلیل خیانت یکی از حاکمان رومی بر اساس تعصبات و همچنین ترفندی جهت به زیر سوال بردن اقتدار نظامی لشکر ایران در این جنگ است. سایکس همچون دیگر غربیان تلاش می نماید تا به خواننده بقبولاند که اگر حاکم رومی خیانت نمی کرد، شاپور هرگز پیروز نمی شد، در حالیکه اسارت هفتاد هزار اسیر رومی نشان از توان و اقتدار نظامی لشکر ایران می دهد.[
سایکس ادامه می دهد: هر چند که والرین نسبت به سلف خود بمراتب بدبخت تر بود اما او با حال ننگ و رسوائی تا مدتی زنده باقیماند و شاید کمتر حادثه ای در تاریخ پیدا میشود که اثر روحی آن از اثر روحی اسارت یک امپراطور روم بدست پادشاهی از یک خاندان جدید بیشتر باشد و باید این تأثیر در آنوقت عالمگیر شده و مسلماً خبر آن فوراً مثل صاعقه در تمام اروپا و آسیا پیچیده و همه را مات و مبهوت ساخته است. این واقعه بزرگ و مهم در پرس پلیس و شاپور]و در داراب فارس[ روی سنگی بطور یادگار منقور و کنده شده است و آن یقیناً تا انقراض خاندان ساسانی همواره ورد زبان خاص و عام بوده و هیچوقت از خاطرها محو نمیشده است.)))
صاحب کتاب اقلیم پارس در خصوص این جنگ ماندگار می نویسد:" در این نبرد، شاپور در نزدیکی شهر الرها یا اورفا از شهرهای انطاکیه امپراطور والرین( والریانوس) را با هفتاد هزار رومی اسیر نمود و از این اسیران برای کارهای عمرانی خصوصاً ساختمان پلها و سدها و شهرها و راهها در خوزستان و قسمتی هم در لرستان استفاده کرد و به نشانه پیروزی خویش صحنه فوق را در محلهای مختلف بصورت نقوش برجسته بجا گذارد."
در خصوص استفاده شاپور از اسیران رومی در کارهای عمرانی در صفحه 118 کتاب «روم در شرق» اثر warwick ball ، تصویری از پل اهواز آمده که در ذیل این تصویر بدین موضوع اشاره شده است که:" ]پایه های[ پل اهواز محتملاً توسط اسیران رومی ساخته شده است". در بالای این تصویر نیز به نقش برجسته دارابگرد اشاره شده و نویسنده غربی تلاش می نماید تا از ارزش این نقش بکاهد.
جان ملکم در صفحه 158 کتاب « تاریخ کامل ایران» ، ساخت شهر شوشتر را نیز به والرین نسبت می دهد هر چند که این موضوع در صفحه 333 از کتاب «ده سفرنامه» اثر «کروسینسکی» نیز آمده ولی وی در ادامه نوشته های خود آنرا نفی می نماید. همچنین «گرانتوفسکی» در صفحه 163 کتاب «تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز» به موضوع ساخت سدی به نام «بند قیصر» بر روی رود کارون اشاره می نماید که توسط اسرای رومی ساخته شده است.
به دلیل شکست مفتضحانه، تلخ، تاریخی و ماندگار رومی ها از لشکر ایران بسیاری از نویسندگان غربی و اروپایی چه در سالهای گذشته و چه اکنون تلاش فراوانی نموده اند تا پیروزی عظیم ایرانیان را به دلیل تلخی شکست سنگین و رقت بار امپراتور روم دچار خدشه نمایند تا جائیکه این موضوع نزد «جمیز موریه» رنگ بیشتری داشته و در کتاب سفرنامه خود ضمن بیان مطالبی در خصوص نقش های پیروزی شاپور بر والرین در ایران از جملاتی نظیر" تندیس نمایشگر خواری والرین " استفاده می نماید و در صفحه 406 همین کتاب می کوشد تا این نقش های برجسته را به شکل بسیار مغرضانه، اما بطرز بسیار هنرمندانه ای مورد حمله و تردید قرار دهد.
جان ملکم در صفحه 158 کتاب تاریخ کامل ایران بنحو بسیار مضحکی می نویسد:" ]شاپور[ ، امپراطور روم- والرین- را مانند اسیر گرفته " !!! ، این جمله نشان می دهد که علی الظاهر جناب «جان ملکم» با خود اندیشیده اند؛ ما ایرانیها باید به دشمنانی چون امپراتور روم عرض ارادت هم می کردیم !!!؟؟ البته ایشان به این مسئله دقت ننموده اند که زنده ماندن والرین بعد از اسارت، نشان از رفتار خوب ایرانیان نسبت به دشمنان قسم خورده خود می باشد.
«سرویلیام اوزلی» در کتاب« سفر به سرزمینهای شرقی خصوصاً ایران» و در بدو ورود به نقش شاپور (نقش رستم سابق) داراب در سال 1811 میلادی می نویسد: " یک نگاه من را قادر به تشخیص تصویر رستم می نماید، بنای تاریخی دیگری از شکوه و عظمت و یا غرور شاپور". وی، این پرتره از والرین را مایه تأسف دانسته و اروپائیان را مورد نقد قرارداده که از بازرسی واقعی این پرتره فرار کرده اند !!! .
همچنین «کیت ادوارد ابوت» نیز در سفر خود به داراب در سال 1850 میلادی علاقه بسیار خود را برای دیدن این نقش برجسته پنهان نمی نماید و پس از بازدید و مشاهده آن، والرین را امپراتورِ اسیر می خواند.
اما اوژن فلاندن درباره نقش شاپور می نویسد:" شخصی عجیب در میان و دورشرا اشخاصی با قیافه و لباس متغیر احاطه کرده اند. وی ادامه می دهد"در سایر نقوش، پادشاه ساسانی رعایت احترام را نموده و تنها او را زنجیر کرده لیکن در اینجا احترامی به او روا داشته و پایمال اسبش ساخته....سطح این نقش زیاد ولی خوب حجاری نشده ، معهذا یکی از بهترین صفحات این زمان بشمار می رود".
«سر پرسی سایکس» درباره مرحله دوم جنگ شاپور در سال 260 میلادی می نویسد؛ باری شاپور بعد از نصب سیریادیس بامپراطوری روم بار دیگر از فرات گذشت و انطاکیه را قبضه کرد، از تنگه های توروس گذشته و در واقع تمام آسیای صغیر در آنوقت تحت اختیار وی بوده است. او قیساریه مازکا(Mazaca) را که بزرگترین شهر کاپادوکیه بود تسخیر کرد.
در صفحه 91 از کتاب اقلیم پارس، اثر محمد تقی مصطفوی درباره نقش شاپور داراب(نقش رستم قدیم) آمده است:" در جانب شمالی کوهستان موسوم به کوه پهنا بین شهر داراب فعلی و قلعه دحیه یا دارابگرد نقش برجسته ای مشتمل بر صحنه پیروزی شاپور اول بر والرین امپراطور رم شرقی حجاری شده است. سرداران و بزرگان ایران پشت سر شاپور ایستاده اند و والرین روبه روی شاهنشاه ایران ایستاده، شاپور دست سیریادیس را که به فرمانروائی رم برگزیده است در دست گرفته و عرابه و اسب والرین و اسرای رومی پشت سر امپراطور مغلوب دیده میشود. این نقش در تاریخ 12 اسفند ماه 1315 ذیل شماره 267 در فهرست آثار ملی ایران بثبت رسیده است."
***
منابع :
ایران در زمان ساسانیان-آرتور کریستین سن-صفحات98 الی 100
تاریخ ایران-سر پرسی سایکس- فصل سی و ششم-صفحات 542 به بعد
اقلیم پارس- محمد تقی مصطفوی-صفحه 91
سفرنامه-اوژن فلاندن و پاسکال کوست-صفحات 397و398
سفرنامه- کیت ادوارد ابوت- 1850 میلادی-صفحه160
تاریخ کامل ایران-جان ملکم-صفحه 158
سفر به سرزمین های شرقی خصوصاً ایران-سرویلیام اوزلی-1811 میلادی-جلد دوم –صفحات 145،147 و148
امام حسین(ع) و ایران-کورت فیشلر
سفرنامه-جمیز موریه-صفحات 406 و 407
ده سفرنامه-کروسینسکی-صفحه 332
تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز-گرانتوفسکی-صفحه 163
شاهنشاهی ساسانیان در گزارش های تاریخی اسلامی و غربی-محمودآبادی-83
مجله کهن نامه ادب فارسی- بررسی عناصر داستانی در متن پهلوی کارنامه اردشیر بابکان-1389-صفحه 15
جلیل سلمان-3/12/1393
عصر داراب؛ جلیل سلمان؛ چنین حکایت کنند که چون از ملک اسکندر چهارصد سال بگذشت، و به قول ترسایان پانصد و بیست سال، و به قول مُغان دویست و شصت سال، کودکی به اصطخر برون آمد که مورخان، ریشه های وی را به بهمن پسر اسفندیار رسانیده اند.
گویند: ۷ سال یا به روایتی ۱۵ سال بیشتر نداشت که برای اولین بار بر خاکِ دارابگرد گام نهاد. این کودک نورسته که سال تولدش را حدود ۱۹۰ میلادی آورده اند چند سال بعد نخستین پایه های بزرگترین امپراتوری اصیل ایرانی پس از افول هخامنشیان را در شهر دارابگرد بنیان نهاد و جهان آن روز را به شدت تحت تأثیر خود قرار داد.
بنا به گفته طبری تا سده سوم میلادی دودمان باستانی بازرنگیان بر پارس فرمانروایی داشتند. بنا به نوشته های تاریخی باستان از آغاز سده سوم میلادی در دودمان فرمانروایان پارس دگرگونی پدید آمد و پاپک فرزند ساسان فرمانروای پارس که در نزدیکی استخر می زیست حکومت این سرزمین را به چنگ آورد.
با قرار گرفتن حکومت استخر در دست دودمان تازه، روزگاری دشوار فرا رسید. به سال ۲۰۸ میلادی(در برخی منابع) ولارش چهارم درگذشت و پسرش ولاش پنجم بجای وی بر تخت شاهنشاهی ایران نشست.پنج سال بعد برادر ولارش اردوان پنجم خود را شاهنشاه ایران نامید.
جریان انحطاط دولت پارت پیش از آن تاریخ، از حدود سده سوم میلادی پس از جنگ های سختی که میان ایران و روم در گرفته بود، آغاز گردید. زعیم ملوک الطوایف در این روزگاران، اردوان، پادشاه اشکانی بود و آفتاب سلسله اشکانیان در آن زمان برای همیشه در حال غروب بود.
آورده اند که بابک فرزند ساسان در بدایت حال نزد اردوان می بود و اردوان، فارس را به یکی از امرای خود داد و امیر مزبور دارابجرد و شبنکاره را به خواجه سرای «پیری» نام داده تعهد آتشخانه ها را به بابک مفوّض داشت.
«پیری» در آن زمان اَرگبَذی دارابگرد را که منصبی بسیار مهم بود بر عهده داشت و بنا به نوشته های نویسندگان متعدد کار تاج گذاری شاهان با این ارگبذان بوده است.
در همین حال نقل است که پارس را مَلِکی بود «جوهر» نام، و این مَلِک را خصی ای بود که او را پرورده بود، نام او «تیری» و آن خصی را مهتری مملکت داده بود به داراب گرد، و داراب گرد شهری است در پارس که داراب بنا کرده و محل جلوس شاهان ایران بوده است. به نقل از مورخین اسلامی، دامنه گستردگی ولایت دارابگرد آنقدر بود که شهرهایی نظیر فسا، اصطهبان، تارم(طارم)، جویم و بیشتر شهرها و نواحی پارس در زیر لوای حکومت این شهر شاه نشین بوده اند.
بنا به روایتی دیگر؛ در این ایام یکی از ملوک الطوایف در اصطخر بود و او را عاملی خواجه به نام «ثیری» در دارابگرد بود. چون اردشیر هفت ساله شد، جدش ساسان، او را نزد پادشاه اصطخر آورد و از او خواست تا او را به عامل دارابگرد-یعنی آن خواجه- بسپارد تا تربیتش کند. صاحب فارسنامه تأکید می نماید که اردشیر در آنجا بوسیله «بیری» مَلِکِ دارابگرد تربیت شد و داراب نخستین پایگاه پیشرفت و جنگاوریهای اردشیر بابکان بود. مورخین متفق اند که اردشیر بابکان از نسل ساسان از احفاد ساسان بن بهمن بود. صاحب مفاتیح العلوم معنای بابکان را میر دیوان می داند.
حاکم دارابگرد که «پیری» نام داشت، شنید که بابک را پسری است که با وجود حداثت سن به عقلی وافر و شجاعتی باهر اتصاف دارد، لهذا او را طلب داشت و، اردشیر در حضرت او چنان اعتبار یافت که، هر وقت امری او را از اجرای حکومت مانع می شد، اردشیر را قایم مقام خویش می ساخت.
منقول است چون اردشیر به سن رشد و تمیز رسید و غابت شجاعت و فرزانگی او مشهور گردید حاکم فارس کس به نزد بابک فرستاد و اردشیر را طلبید و پس از چندگاه آن پادشاه اردشیر را نزد خواجه سرائی به معاونت «پیری» فرستاد مشروط به آنکه هرگاه «پیری» را اجل فرا رسید اردشیر متکفل ایالت آن مملکت گردد و به حسب اتفاق هم در آن ایام اوقات پیری بر حاکم و اَرگبَذ دارابگرد فرا رسید و پس از وی اردشیر حاکم دارابگرد شد و به سبب سخنی که از منجمان شنیده بود و خوابی که دیده بود مترصد پادشاهی بر ایران شد. گویند: به سال ۲۰۹ میلادی هنگامی که پاپک فرزند خود شاپور را در استخر بر تخت شاهی نشاند، دومین فرزندش اردشیر بنابر نوشته های تاریخ نگاران فارسی و تازی چند متصرفه کوچک سرزمین دارابگرد را که در گذشته دژبان و فرمانروای آن بود به تصرف آورد و برادرش شاپور در حین جنگ با او در دارابگرد بر اثر اصابت سنگی به سرش درگذشت و اردشیر یکه تاز میدان قدرت شد.
بلعمی تصریح می نماید که چون اردشیر هفت ساله شد، بابک او را سوی «جوهر» مَلِکِ پارس برد ، و از وی بخواست که او را بپذیرد و سوی «تیری» فرستد به داراب جرد، تا او را بپذیرد و بپرورد و ادب آموزد[ زیرا دارابگرد محل عالمان و اندیشمندان و نقطه ای مهم برای آموزش علوم و فنون نظامی بود.] و از پس «تیری»، مُلکِ داراب جرد او را بود. مَلِک «جوهر» او را اجابت کرد و اردشیر را بپذیرفت و مُلکِ داراب جرد از پسِ «تیری» او را داد و بر این سجلّی نبشت و مردمان اصطخر را گواه کرد، و اردشیر را سوی «تیری» فرستاد و بفرمودش تا او را نیک دارد. «تیری» اردشیر را پذیرفت و به پسری گرفت. پس چون «تیری» بِمُرد، اردشیر مُلکِ داراب جرد بگرفت و به میان مردم داد کرد و تواضع کرد، و رعیت او را دوست گرفتند.
بلعمی ادامه می دهد: و یک شب اردشیر به خواب دید چنانکه فریشته ای از آسمان فرود آید و او را گوید: خدای عزوجل مُلک به تو خواهد دادن، ساخته باش. اردشیر بیدار شد و شاد گشت و نیرو گرفت بدان خواب.
اول کاری که بکرد آن بود که بنزدیک داراب جرد شهری بود نام آن «جوبانان»، و آنجا مَلِکی بود نام او « ماسبر».
اردشیر از داراب جرد تاختن برد و آن مَلِک را بکُشت و آن شهر بگرفت؛ و از آنجا تاختن کرد به شهری، نام وی « منو شهر»، و از آنجا به شهری شد نام وی «ارزیر»، و آن مَلِکان را بکشت و آن همه پادشاهی بگرفت.
مآخذ متأخر گواه آنست که اردشیر در آغاز لشکرکشی های خود تنها بدسته ای نسبتاً کوچک از اسواران استخر و سپاه اندک شخصی به نام «بونک» از اصفهان که بر بخشی در نزدیکی دارابگرد فرمانروا بود، تکیه داشت. سپاه اردشیر بارها از سوی مهرک و لشکریان فرمانروای کرمان که در همسایگی پارس بود شکسته شد.ولی طی چند سال اردشیر توانست سراسر پارس را یکی سازد و نیروهای پراکنده فرمانروایان کوچک پارس را همداستان کند و سپاه درخور توجهی برابر همسایگان پدید آورد.
همانگونه که بلعمی و دیگر مورخان آورده اند سرآغاز شکل گیری امپراتوری بزرگ ساسانیان از سرزمین دارابگرد آغاز شد و پس از طی چند سال نبرد پی در پی اردشیربابکان توانست بر همه نقاط ایران مسلط شود تا آنجا که قلمرو این امپراتوری قدرتمند در خارج از مرزهای ایران نیز گسترش یافت.
اردشیربابکان حدود سال ۲۲۶ میلادی رسماً بر تخت پادشاهی ایران نشست و سلسله ساسانیان را بنیان نهاد و پس از آن فرزندش، شاپور، امپراتور روم را در سرزمین اِدِسا شکست داد و تصویر این پیروزی ارزشمند پس از گذشت سالها همچنان در نقش شاپور داراب خودنمایی می کند.
از این رو و بواسطه آنکه دارابگرد نخستین پایگاه پیشرفت اردشیر بود نویسندگان متعددی این شهر را نخستین پایتخت سلسله ساسانیان و اولین محل تحصیل علوم و فنون نظامی وی دانسته اند.
***
توضیحات:۱- نام اَرگبَذ دارابگرد را پیری، تیری، ثیری، بیری، پیروز و فیروز نیز آورده اند.۲-داراب از دوران پیشدادیان شکلی نظامی به خود می گیرد و امتداد این موضوع را می توان تا دوران اشکانیان و ظهور ساسانیان و پس از آن نیز مشاهده نمود. تاریخ نگاران، داراب را محلی برای آموزش علوم و فنون نظامی و شهری بر پایه علم و ادب دانسته اند که اندیشمندان فراوانی از آن برآمده اند.
منابع: تاریخنامه طبری،بلعمی،روشن/ایران در زمان ساسانیان،آرتورکریستن سن/شاهنشاهی ساسانیان،آرتورکریستن سن/فارسنامه ناصری،فسائی/تاریخ ابن خلدون،آیتی/معجم البلدان،یاقوت/تمدن ایران ساسانی،لوکونین/تاریخ حبیب السیر،خواند میر/تاریخ سیستان،وزیری/تاریخ کامل ایران،سرجان ملکم/نظام التواریخ،بیضاوی/نگین ملک داراب،مهاجر،سلیمی/دین در دوران ساسانی،دبیری نژاد.
جلیل سلمان
(بر اساس گزارش آقایان سیدین و مرتضایی و زبان آور)
-موقعیت محلی: 10 کیلومتری غرب شهرستان داراب
ارتفاع از سطح دریا : 1091 متر
فاصله از شهر باستانی داراب گرد : 11/8 کیلومتری شهر باستانی داراب گرد به خط سیر مستقیم
N: 28° 46¢ 22.5”
E: 54° 24¢ 49.5”
سبک: چهار طاقی
گنبد: تقریباً مدور
واقع شده در پشته ای عظیم
دارای آثاری از پلکان
مواد ساختمانی بکار رفته در بنا: گچ، لاشه سنگ و ساروج
داری تزئینات ساده در داخل بنا
قوس و خطوط هندسی مورب در بغل گوشه ها و زوایای چهارگانه بنا
طاق جنوبی ، طول اضلاع حدود 12/72 متر و ارتفاع 6 متر
ارتفاع پشته بیش از 3 متر
علاوه بر چهار طاقی الحاقاتی نیز دارد
الحاقات آتشکده بر روی توده ای از خاک قرار دارد با ابعاد 80*140 متر طول و عرض و 3 متر ارتفاع
بیشترین ارتفاع باقیمانده از بنا 6/5 متر است
دارای رج هایی از آجر 10*38*38 سانتی متری
-فرصت شیرازی: کل ارتفاع بنا از داخل : 15/60 متر
طول اضلاع : 12/48 متر
ارتفاع بیرونی دیوارها: 6/76 متر
این آتشکده مطابق گزارش مسعودی در کتاب مروج الذهب و معادن الجوهر در سال 332 هجری قمری نیز روشن بوده است.
در کتاب مروج الذهب آمده است: و مجوسان این آتش را بیشتر از همه آتش ها و آتشکده های دیگر احترام می کنند.
-دارای قلعه شاه نشین
موقعیت قلعه: مشرف بر آتشکده
پشته ی وسیعی که قلعه در آن ساخته شده پوشیده از آوار سازه های سنگی است
از شرق، جنوب و غرب صفه هایی با ارک های مدور بزرگ
در جنوب غربی صفه وسیع، دروازه ای است که دو برج مدور در طرفین آن ساخته اند
-در مقابل آتشکده کوهی به نام حفره سیاه یا کَرسیاه قرار دارد
-آتشکده نزدیک به روستای کرسیاه
-آتشکده نزدیک به کوه نمک
-نامبرده شده در کتاب هایی نظیر؛ مروج الذهب المسعودی ، آثار عجم فرصت شیرازی و ...
جلیل سلمان-چشمه ها و قنات ها مهمترین منابع تامین آب در داراب زمین محسوب می شوند. مطابق آمار رسمی منتشر شده در سال 1355 ، شهرستان داراب دارای 50 رشته قنات دائر بوده که در سال 1366 به 40 رشته کاهش یافته است و همین گستره ی زمانی تعداد چشمه ها نیز از 28 دهنه به 20 دهنه تقلیل یافته است.
اغلب محققین خارجی اقلیم شهرستان داراب را صحرایی و صحرایی گرم دانسته و در همین راستا ضرورت توجه بیشتر به منابع آبی را گوشزد نموده اند.
بنا به نوشته صاحب کتاب جغرافیای نظامی ایران(فارس) قراء عمده داراب بوسیله چشمه سارهای فراوان و قنوات مشروب می گردد.
یکی از منابع مهم تأمین کننده آب منطقه فرگِ شهرستان داراب قناتی موسوم به گُستو می باشد که تاریخچه ای هزارساله دارد.
مولف حدودالعالم در سال 372 هجری قمری، یعنی حدود 1063 سال پیش ضمن اشاره به نام فرگ آنرا جایی با کشت و برز بسیار و نعمت فراخ آورده است.
قنات قدیمی گستو در منطقه فرگ دارای شناسنامه ای کهن و تاریخچه ای متصل به سلسله شبانکاره(قرن پنجم هجری) می باشد که میراز حسن حسینی فسائی، صاحب فارسنامه ناصری(1300-1314 خورشیدی) در وصف احوالش چنین مذکور نموده است: گُستو فرسخی کمتر میانه شمال و مغرب فرگ است. در فرامین سلاطین، آن را «جستویه فرگ» از اعمال شبانکاره فارس نوشته اند.
بررسی های بیشتر نشان می دهد که نخستین اشاره به این قنات تاریخی به کتاب احسن التقاسیم مقدسی باز می گردد.
ابو عبدالله محمدبن احمد مقدسی در سال 375 هجری قمری به کاریز(قنات) معروف فرگ اشاره نموده که مردم این منطقه از آب آن برای آشامیدن استفاده می کرده اند و از ناحیه ای دورتر به فرگ می رسیده است. مطابق بررسیهای انجام شده و تطبیق قنات فعلی گستو با نوشته های مقدسی قطعا کاریز یادشده همین قنات گستویه فعلی می باشد که صاحب فارسنامه آنرا از اعمال شبانکاره دانسته است.
شبانکاره ها سلسله ای از کردان پارس بودند که نسب ایشان به اردشیر بابکان می رسید. مطابق توضیحات نویسندگان متعدد نظیر بلعمی و دیگران اردشیر بابکان هفت ساله بود که برای آموزش علوم و فنون زمانه به دارابگرد نزد ارگبذ آن تیری فرستاده شد و به کمک حکام محلی دارابگرد امپراتوری ساسانی را بنا نهاد. ابن بلخی در فارسنامه آورده است: بآخر روزگار دیلم فضلویه فراخاست و ایشانرا شوکتی پدید آمد.اسمعیلیان که اصیل ترین قوم این سلسله بودند به دارابگرد آمده و آخر روزگار باکالیجار در دارابگرد مسکون شدند. اصل این قوم دو برادر بودند که محمد بن یحیی برادر بزرگتر بود و دارابگرد بحکم او بود. احمدیان صاحب کتاب تقسیمات کشوری نیز آورده است قسمت مهمی از کوره دارابگرد به نام شبانکاره از دوره سلجوقیان به علل سیاسی از فارس جدا شده بود و ملوک مستقلی داشت. گای لسترینج در کتاب معتبر سرزمینهای خلافت شرقی دارابگرد را همان شبانکاره دانسته و شهرها و نواحی آنرا چنین آورده است: کوره دارابگرد یا شبانکاره شامل؛ دراکان و ایج و اصطهبانات و فسا و رونیز و خسو، لار(لارستان) و فرگ و تارم و سورو البته مجمع الانساب نیریز را هم ذکر کرده است.
صاحب کتاب ارزشمند مجمع الانساب(733 هجری) ضمن اشاره به حمله جاولی(چاولی) از سرکردگان منکوبرس که مقام نامزدی ایالت فارس را از آلب ارسلان سلجوقی دریافت کرده بود به لشکر نظام الدین حسن ابراهیم(مشهورترین حکمران شبانکاره)و فرار وی به فرگ داراب در سال 455 هجری آورده است:
« عاقبت انهزام بر نظام الدین افتاد و عازم فرگ شد و جاولی لشکر به فرگ کشید.والی فرگ(در کتاب سلجوقیان و غز وی موسی فرگی می باشد) پیش آمد و جاولی را دستبردی مردانه نمود و او را منهزم گردانید.و نظام الدین به فرغان شد و در بانک فحان بنشست...»
بنابراین اتصال فرگ با سلسله شبانکاره موضوعی تثبیت شده است.
ابن بلخی نیز در کتاب فارسنامه (دهه نخست قرن ششم هجری)ضمن اشاره به نام پرگ آورده است: «پرگ: و آب از مصنعها(باران و چشمه و قنات) است.
میرزا حسن فسائی، صاحب فارسنامه ناصری(1314-1300) نیز ضمن بیان نام بنیان و این قنات تاریخی در کتاب خود، گُستو را فرسخی کمتر میانه شمال و مغرب فرگ دانسته و نام آنرا در مکاتبات شاهان و سلاطین « جستویه فرگ» آورده است.
زنده یاد دهخدا نیز در فرهنگ لغات خود «گُستو» را اسم خاص دانسته و با ضمه آورده است و به توضیحات فارسنامه ناصری اشارت دارد.
گُستویه بنیانِ فُرگ به شکل های گستو و جستویه فرگ در فارسنامه ناصری، در لغتنامه دهخدا به شکل گُستو، در جزوه مربوط به نخستین مجمع جغرافیای داراب به شکل خسنویه بنیان فرگ آمده است. مردمان بومی منطقه نامش را نریان و مادیان نیز آورده اند. چشمه ای که آب بیشتری دارد را در اصطلاح محلی مادیان می گویند که در یک محل با چشمه دیگری به هم متصل شده و سرازیر فرگ می شوند.نام گُستو سینه به سینه در میان اهالی نقل است و همگی از آن روایت می کنند. چشمه ها از سرچشمه ی آبشار کاسه رود یا کاسه تراشون جاری می شود که به آن پنجه علی هم می گویند.....بر عبور آب چشمه ها در مسیرش قناتهایی حفر کرده اند که آبها سرازیر املاک بنیون یا همان بنیان می شود و هنوز در میان مردم این اصطلاح قدیمی رایج است که؛« گستو بنیون...و نریون و مادیون»...
از این رو جای دارد تا اقدامات لازم برای حفظ و نگهداری و ثبت این اثر تاریخی به انجام رسد.
جلیل سلمان/دهم اسفندماه سال 95
منابع:
جغرافیای داراب، شکور،بخش منابع آب
جغرافیای نظامی ایران ، ص 62
حدودالعالم ،135 ترجمه/147 نسخه عربی
فارسنامه ناصری، جلد دوم،ص1354
تقسیمات کشوری، احمدیان،ص63
البلدان الخلافه الشرقیه، لسترنج، گای ،ص 325
مجمع الانساب،شبانکاره ای،ص155
مجمع النساب، شبانکاره ای،ص 152
فارسنامه، ابن بلخی، ص 159
فارسنامه ناصری،جلد دوم، ص 1354
نخستین مجمع جغرافیای داراب، چوبین و کمانه، 1370، ص 13