چِنُ وِن

تاریخ و فرهنگ

چِنُ وِن

تاریخ و فرهنگ

خوانش نهایی متن کتیبه آسیاب سنگی داراب فارس

بسم الله الرحمن الرحیم

آسیابی ز قدیم الایام

بود باقی ز سلاطین همام

مانده این سخت اساس از داراب

که در او خیره بماندی اوهام

این شنیدم که اتابک بن سعد

کرد تعمیر و نکردش اتمام

باز دور فلکش جور نمود

که از او هیچ نماندی جز نام

تا که در دولت سلطان عجم

ناصرالدین شه افلاک خیام

ساخت بهتر ز نخستین بارش

بن قوام ابن قوام بن قوام

ساکن قبله-ای-هستم کز لطف

در گهش اهل صفا راست مقام

داور فارس امیر تومان

ملجاء پیر و جوان، غوث انام

چاه زد راه برید آب آورد

کوه را کند ز جا چون گل خام

آب رفته چو روان گشت به جوی

یافت کار از مدد بخت انجام

بهر تاریخ چنین گفت....

آسیابی فلکش گشته بکام

 

«کتبه عبدالله بن زین العابدین بن محمد رفیع الموسوی 1310»

***************************************************

منبع: کتاب مسجدسنگی و آسیاب سنگی داراب.دکتر میرزا محمد حسنی

دلِ دارابِ ما خون شد زِ بی آبی و بی نانی

دلِ دارابِ ما خون شد زِ بی آبی و بی نانی

الا یا ایها الساقی! بِده مَرگم که راحَت شَم

نَه شُغلِ ثابتی دارم که زن گیرم نَه دُکّانی

الا یا ایها الساقی! بده مرگم که راحت شَم

نَه نَم می گرده ابرِ ما  نه اَبرِش داره بارانی

الا یا ایها الساقی! بده مرگم که راحت شَم

نمی بینی دگر آسفالتِ نو در یک خیابانی

الا یا ایها الساقی! بده مرگم که راحت شَم

نمادِ شهرِ ما گشته دَس اِندازایِ طولانی

الا یا ایها الساقی! بده مرگم که راحت شَم

زِ بیکاری خیابانها شُده پیستِ موتور رانی

الا یا ایها الساقی! بده مرگم که راحت شَم

فشارم می رود بالا از این اوضاع ِدرمانی

الا یا ایها الساقی! بده مرگم که راحت شَم

خجالت می کشم از کِثرَتِ آباد و عُمرانی

الا یا ایها الساقی! بده مرگم که راحت شَم

همه اَلاف و سَردرگُم در این اوضاعِ بُحرانی

الا یا ایها الساقی! بده مرگم که راحت شَم

نه شعر و شاعری مانده نه سلمان و مسلمانی

الا یا ایها الساقی! بده مرگم که راحت شَم

شعر از جلیل سلمان/داراب/25/06/1397

خلع یدِ ساسانیان از شهر باستانی دارابگرد

جلیل سلمان-منشورداراب- شهر باستانی و مُدوّر دارابگرد را باید حیثیت تاریخی سلسله ساسانیان دانست از آن رو که بنیانگذار و مؤسس این سلسله، نخستین تحرکات خود را از این شهر آغاز نمود و با تکیه بر عناصری همچون؛ اصل، ریشه، هویت، قدرت نظامی و سیاسیِ انباشته خود در دارابگرد، حکومت های محلی اطراف را به اطاعت از خود وادار کرد و نهایتاً در قرن سوم میلادی امپراتوری بزرگ و قدرتمند ساسانیان را در پارس بنیان نهاد.شهری که اردشیربابکان با انتخاب آن به عنوان نخستین پایتخت موقت سلسله ساسانیان توانست پیشینه ای مناسب را برای نَسَبش به ارمغان آورد و سرگذشتِ ساخته و پرداخته او را شکلی تازه بخشد و گذشته‌ی شبانی او را محو و به معنای واقعی او را دارای وجاهتی قانونی و صاحب قدرتی شکست ناپذیر و جایگاهی مناسب نزد مردمان آن زمان نماید.

 بدون تردید، شکل‌گیری اولیه حکومت ساسانیان در شهر باستانی دارابگرد به عنوان یکی از برجسته ترین و مهمترین مناطق امپراتوری پارس را نمی توان ناشی از یک انتخاب ناشیانه و یا رویدادی تصادفی قلمداد نمود و بدون توجه به پیشینه تاریخی این ناحیه‌ی استراتژیک نسبت به دلایل حضور ناگهانی اردشیربابکان در آن به گمانه زنی پرداخت.

انتخاب شهرباستانی دارابگرد در اواخر دوره حکومت اشکانیان به عنوان محلی برای آموزش اردشیربابکان در حالیکه شهر مهمی چون استخر قابل اعتنا تر بوده است، توجیهی بجز «بخشیدن وجاهت قانونی» به تاج و تخت اردشیر و سلسله ساسانیان نخواهد داشت.

اردشیربابکان که جَدّ اعلای خود یعنی ساسان را در کارنامک خود تخمه دارای دارایان می داند و مشخصاً برای خونخواهی وی قیام کرده است، صحیح ترین و مناسب ترین مکان را برای پی‌ریزی بنیان حکومت خود انتخاب می کند.

 کُرد و شَبان بودن اجداد اردشیر از چشم تاریخ نویسان پنهان نخواهد ماند بنابراین او باید به هر وسیله ای نَسَب خود را به هخامنشیان برساند تا بتواند با ادعای قیام بر علیه کُشندگان دارای دارایان به اهداف عالیه سیاسی و مذهبی خود جامه عمل بپوشاند.

هرچند که بخش هایی از کارنامه اردشیربابکان به اتصال سرسلسله ساسانیان یعنی ساسان با کُردشبانان می پردازد اما اردشیر، هدف اصلی خود را خونخواهی دارای دارایان-پادشاهی که قبل از اسکندر می زیسته- می داند.

شهر باستانی دارابگرد که مطابق روایات تاریخی به داریوش هخامنشی منتسب است تا حدود زیادی می تواند ریشه، نَسَب و قومیت واقعی اردشیر را در خود حل کرده و تصویری جدید از وی و نسل پیش از او را در معرض دیدگان تاریخ قرار دهد.

تاریخ طبری به عنوان یکی از اسناد تاریخی معتبر عربی در خصوص این موضوع آورده است: اردشیر می خواست انتقام خون دارا پسر دارا را بگیرد که با اسکندر به پیکار بود و حاجبانش او را بکشتند و پادشاهی را به اهلش باز برد...

وی ادامه می دهد: شاهیِ استخر با یکی از بازرنگیان به نام جوزهر بود و خواجه ای داشت تیری نام که او را اَرکبَد دارابگرد کرده بود و چون اردشیر هفت ساله شد پدر، او را به نزد جوزهر برد و از او خواست که اردشیر را به تیری بسپارد که مربی وی باشد و پس از وی ارکبد شود و جوزهر پذیرفت و فرمانی نوشت و او را سوی تیری فرستاد.پس از فوت تیری، حکومت دارابگرد در اختیار اردشیر بابکان قرار می گیرد.

دکتر اردشیر خدادادیان در مقاله «داراب در تاریخ ایران باستان» به همین موضوع می پردازد و می نویسد:...به این ترتیب بابک پسر خود اردشیر را به مقام اَرگبَذی رسانید و پس از شاه شدن همانگونه که گفته شد این مقام را به ابرسام تفویض کرد و مهرشاه نیز در عصر یزدگرد یکم عهده دار این منصب بود.اردشیر سپس دارابگرد را به عنوان پایگاه خویش برگزید، به گونه ای که برادرش شاپور که رقیب وی بود به دارابگرد حمله کرد، و زیر آوار درگذشت.اردشیر پیش از تأسیس رسمی دولت ساسانی که در سال 226 میلادی در تاریخ ثبت است، در سال 224 میلادی دولتی خودمختار و به اصطلاح موقت را در قلعه و یا شهر دارابگرد تشکیل  داد و امور سیاسی را از آنجا هدایت می کرد. به عقیده گیرشمن از آنجائیکه اردشیر احتمال مقاومت هایی را می داد و بیم از شکست نیز داشت، برآن شد که در شهری مستحکم به دفاع برخیزد. اردشیر طرح مُدوّر شهر فیروزآباد را از دارابگرد که خود پیشتر مقام ارگبذی آن را داشت اقتباس کرد.

به عقیده دکتر تورج دریایی در ماهنامه ایرانشهر؛ ساسانیان در سُنت تاریخ نویسی، بخش هایی از تاریخ گذشته را مسکوت گذاشته اند، از جمله هخامنشیان را. آنان به ندرت از پادشاهان هخامنشی یاد کرده اند.در تاریخ‌نویسی ساسانی، در روایت زرتشتی، کیومرث آغازگر تاریخ انسان است و پس از او پیشدادیان و کیانیان روی کار می آیند.در زمان آخرین پادشاه کیانی، یعنی ویشتاسب، زرتشت ظاهر می شود و اندیشه های دینی خود را اشاعه می دهد.»

این استاد برجسته تاریخ ایران باستان در دانشگاه کالیفرنیای آمریکا ادامه می دهد: تاریخ ساسانیان از «دارای دارایان» نام می برد که ظاهراً داریوش سوم، پادشاه هخامنشی است.یعنی اولین اشاره به نام یکی از پادشاهان هخامنشی در تاریخ نویسی ساسانی است.»

بررسی ها نشان می دهد نام «داراب» برای نخستین بار در کتاب بُندَهِش، یکی از کهن ترین کتب ایرانیان می آمده است که هم وی و هم فرزندش«دارای دارایان» یا همان «داراب پسر داراب» قبل از اسکندر مقدونی بر ایران پادشاهی کرده اند.یعنی دارای دارایان فرزند داراب شاه می باشد که مطابق روایات سنتی و عُرف همان داریوش هخامنشی است که شهر مدور دارابگرد در فارس را بنا نهاد.

در نَسک قدیمی شهرستانهای ایرانشهر، «دارای دارایان» به عنوان بنا کننده شهر باستانی دارابگرد(داراب کرت) ذکر شده است همچنین، در اکتشافات انجام شده توسط مارک اشتاین در شهر مدور دارابگرد نیز سکه ای از یزدگرد یکم به دست آمده که در ضرابخانه این شهر تولید شده و عبارت «داراب کرت» بر روی آن قابل مشاهده است و چنین به نظر می رسد که بین این سکه و نَسَکِ شهرستانهای ایرانشهر ارتباطی وجود دارد. هرچند که در خصوص اینکه دارای دارایان و پدرش داراب شاه کدام داریوش هخامنشی می باشند، اختلاف نظرهایی وجود دارد.

برخی همچون فره‌وشی، صاحب کتاب ایرانویج ، «دارای دارایان» را داریوش دوم هخامنشی و برخی همچون تورج دریایی او را داریوش سوم هخامنشی می دانند.

در بخشی از رده بندی کتاب بندهش، نام پادشاهان ایران به این ترتیب آمده اند: همایِ بهمن، دارایِ چهرآزادان و دارای دارایان.

در نسخه خطی بندهش که مربوط به قرن دهم می باشد و در کتابخانه مجلس شورای اسلامی نگهداری می شود، رده بندی پادشاهان قبل از اسکندر مقدونی این چنین آمده است: همای چهرآزاد، داراب پسر بهمن و داراب پسر داراب.

علی سامی در کتاب «تمدن هخامنشی»، داراب را همان داریوش یکم هخامنشی آورده است. سپیتمان در کتاب آثارالباقیه، «دارای دارایان» را پسر «داراب» آورده است. اما بنا به گفته های آقای دکتر تورج دریایی نباید این نکته را فراموش نماییم که در صورت پذیرش دارای دارایان به عنوان بناکننده شهر باستانی دارابگرد، نخستین اشاره به نام پادشاهان هخامنشی در تاریخ ساسانیان نیز به شهر دارابگرد در فارس باز خواهد گشت.

با توجه به نسک های کهن بُندهش، دینکَرد چهارم، اَرداویرافنامه و کارنامک اردشیر پاپکان، دارای دارایان فرزند داراب‌شاه همه نوشته اوستا و زند را همانگونه که زرتشت از هرمزد پذیرفته بود به دو نسخه یکی در گنج شایگان(استخر) و یکی را در دژنبشت(شیز) فرمود نگهداشتن...و اسکندر اوستا را سوخت و ایرانشهر را به نَوَد کرده-خدائی بخش کرد.» و در شهرستانهای ایرانشهر بنای شهر داراب کرت به دارای دارایان منتسب است، بنابراین مطابق این چند سند تاریخی و کهن، اتصال تاریخی شهر دارابگرد با سلسله هخامنشیان کاملاً منطقی به نظر می رسد.

به نقل از دستورهوشنگ از چهره های برتر انجمن گاتای هندوستان، نام «دارا» بدون شک در نهایت با داریوش ارتباط دارد، درست همانطور که بین «دارا» در بین النهرین(میان رودان) و «دارابگرد» در نزدیکی شیراز، چنین ارتباطی وجود دارد.»

صاحب کتاب آئینه سکندری معتقد است، شهر دارابگرد و اغلب عمارات عالیه استخر از داریوش است از آنکه گرد در زبان هخامنشی بمعنی شهر است و در زبان ارمنی نیز شهر را گرد گویند.»
مصاحب نیز در دائره المعارف خود نوشته است:" داراب(=دارای اکبر=دارابن بهمن) : در داستانهای ملی ایرانیان، هشتمین شاهنشاه ایران از سلسله کیانیان.از جنبه تاریخی همان داریوش دوم هخامنشی است.»

صاحب کتاب اورشلیم یا بیت المقدس نیز در صفحه 296 می نویسد:« داراب یا دارای اکبر، در داستهای ملی ایران، هشتمین شاهنشاه ایران از سلسله کیانیان است.وی شهر دارابگرد را در فارس بنا نهاد، اعراب را شکست داد، و سپس فیلقوس پادشاه روم را مغلوب و خراجگزار نمود.از جنبه تاریخی داراب همان داریوش دوم هخامنشی، فیلقوس همان فیلیپ دوم مقدونی، و اسکندر رومی همان اسکندر مقدونی است.»
به اعتقاد صاحب کتاب دنیای ناشناخته هخامنشیان، داراب یا دارا همان داریوش یکم است و ناصر انقطاع در کتاب ده ابرمرد نیز داراب را همان داریوش بزرگ می داند.

 نهایتاً با توجه به منابع تاریخی ذکر شده و همچنین با عنایت به کتاب تاریخ طبری به عنوان یکی ازمستندترین اسناد تاریخی از حضور اردشیربابکان در دارابگرد و آموزش وی توسط تیری، می توان با تکیه بر منابع ذکر شده، اتصال معقولانه دارابگرد با سلسله هخامنشیان را به شکل قابل قبولی مورد توجه قرار داد و ساسانی بودن شهر باستانی دارابگرد را نفی نمود.

صلیب شکسته یا گردونه مهرِ داراب فارس

صلیب شکسته یا گردونه مهرِ داراب فارس

آنگاه دیگر بار «مهریزد» از گردونه خورشید به سراسر جهان خواهد آمد و خروش برخواهد آورد...

(نامه فرهنگ ایران)

 

جلیل سلمان دارابی-با آغاز قرن نوزدهم میلادی شاهد حضور یکی از بزرگترین گروههای سیاسی و تحقیقاتی انگلیسی در ایران هستیم، گروهی به رهبری جیمز موریه که در سفر خود به ایران سرویلیام اوزلی ، برادر سفیرکبیر بریتانیا را نیز با خود به همراه داشت.اوزلی به سمت فسا و داراب حرکت کرد تا شاید ردپایی از آرامگاه کورش در این مناطق بیابد و در همین رهگذار به داراب رسید.مجموعه مشاهدات و تحقیقات اوزلی در ایران و فارس در سال 1821 میلادی منتشر شد و تاثیر بسیار زیادی در معرفی ظرفیت های تاریخی داراب در خارج از کشور داشت.

پس از اوزلی، چهره های دیگری نظیر؛ پریس و ستوان وگان نیز در مسیر داراب قرار گرفتند تا آنکه یکی از معروف ترین باستان‌شناسان انگلیسی به نام سرمارک اورل اشتین در سال 1313 خورشیدی وارد فارس شد.

راپرت امنیه ناحیه جنوب به تاریخ 26/01/1313 حضور او در داراب و نواحی اطراف آن را تایید می نماید.اشتین را نخستین کسی می دانند که در دارابگرد دست به اکتشافات باستان شناسی زد و پیرو آن سکه های 9پادشاه ساسانی  را کشف کرد که هم اکنون در موزه بریتانیا نگهداری می شود.اغراق نیست اگر اذعان نمایم که حفاریهای او در نواحی مختلف داراب به یک سونامیِ باستانشناسی شبیه بود که تاریخی متعلق به هزاره پنجم و سوم پیش از میلاد مسیح را از دل خاکهای این شهر خارج نمود، تاریخی که نخستین نشانه ها از حضور اقوام آریایی در داراب را بخوبی تأیید می کند.در میان اشیاء متعددی که اشتین در یکی از روستاهای داراب کشف کرد، دو تکه سفال منقوش به صلیب شکسته یا گردونه مهر متعلق به قوم آریایی بیش از پیش چشم نوازی می کند.یکی از تکه سفالها با نقش سواستیکا(سامرا-سامرا) دارای طولی برابر با پنج و هشت صدم سانتیمتر و عرضی برابر با چهاروچهل و پنج صدم سانتیمتر، تزئین شده با رنگ مشکی همراه با رنگی ترکیبی متمایل به سبز است.این تکه سفال به وضوح علامت صلیب شکسته را بر خود دارد و در کادری روشن قرار گرفته است.تکه سفال دوم با طرح صلیب شکسته اما دارای شکلی متفاوت تر است.شاخه های این صلیب شکسته دوم برخلاف صلیب نخست که شاخه هایش مشخصاً به شکل عمودی و افقی همدیگر را قطع کرده اند این بار بطور ضربدری بر روی همدیگر قرار گرفته و در قسمت بالا و هم در قسمت پایین دارای چهار خط به سمت بیرون است.

 

 

(صلیب شکسته یا گردونه مهر کشف شده در یکی از مناطق باستانی شهرستان داراب فارس)

واژه سواستیکا swastika از سانسکریت می باشد و آمیزه ای از سو=خوب واستیکا=است و هست و هستی، می باشد. به قولی در ایران باستان چنین نشانه ای را گردونه مهر می گفته اند. سواستیکا در تمام هنرها و طراحی های تاریخ بشری پدیدار می باشد، نشان بسیاری از چیزها، همچون خوش اقبالی، خورشید، برهما یا هندوها بود. در روزگار باستان، صلیب شکسته در بین سومری ها، سلت ها و یونانی ها استفاده می شد. در غرب ، سواستیکا عموماً با نام صلیب شکسته و به عنوان نماد نازیسم شناخته می شود. نشان سواستیکا جزئی از میراث فرهنگی اقوام آریایی است که از هزاران سال پیش به کار می رفته است.نشانه هایی از آن در تروی و ایران پیدا شده است. در آیین مهر این نشان را «گردونه مهر» می نامند.برخی می پندارند چهار پره آن آمیزش چهار عنصر اصلی آب، باد خاک آتش را می رساند.برخی دیگر آن را ساده شده شکل خورشید و درخشش پرتوهای آن می دانند. صلیب شکسته یا سواستیکا یک چلیپا با شاخه های 90 درجه به سمت راست یا سمت چپ است که معمولاً با جهت افقی یا گوشه هایی با زاویه 45 درجه می باشد.در شکل هندی نقطه هایی در هر ربع آن قرار می دهند.

 

بنا به عقیده صاحب کتاب جنبش آیین نوین مهر، مِهر خدایی است که شکوه و حشمت و نعمت و ثروت می آورد و خانواده را سرشار از سرور و شادی می کند، خدای عهد و پیمان و خدای راستی و زیبایی و حافظ خانواده و شهر و کشور است و در عوض خان و مان دشمنان و بی مهران را ویران می سازد.پروردگار مهر یا گردونه مهر خدای جنگ و پیروزی بر دشمنان پیمان شکن و دروغ گویان و متجاوزان و خیانت کاران است.

 

در کتاب اوستا در خصوص مهر و آیین مهر آمده است؛ مهر را می ستاییم...کسی که او را بستود اهورامزدا در گرُ-نِمانَ =عرش=garo-nemana برای نگاهداری و یاری مهریان، بازوان بلند وی از گر-نمان -سرازیر می گردد.وی دارای گردونه ایست بسیار زیبا با زینت های فراوان و زرین این گردونه را چهار اسب سپید رنگ بسیار زیبای تندتاز که با خوراک های آسمانی تغذیه می شوند بر بسیط سپهر می رانند.سُم های پیشین‌شان از زر و سُم هایِ پسین از سیم است.در گردونه مهر، هزار کمان وجود دارد، کمانهایی ممتاز با زه هایی محکم که با آنها، چون تیرهاشان پرتاب شود،...

در کتاب در پیرامون شاهنامه نیز آمده است ؛ چلیپا نشانه ای است از گردونه خورشید؛ از آن گونه که مهر، در آن، روانهای پالوده و پیراسته را به سوبی گروثمان راه می نموده است.

 

منابع:

-نامه فرهنگ ایران

-سفرنامه اوزلی،سفر به سرزمینهای شرقی، فصل داراب

-سفرنامه های پریس  و ستوان وگان

-داراب در سفرنامه ها،کلاه کج و کمانه

-چمن آرا، سهراب، قانون اساسی، ص 570 و 571

- جنبش آیین نوین مهر، پرتووی،100(ذیل توضیحات رضی)

-موزه بریتانیایی لندن، بخش اکتشافات اشتین در داراب و داراب گرد و ژورنال عراق

- اوستا،رضی، یشت ها ،ص 285

- در پیرامون شاهنامه-جهاددانشگاهی

عباس شریف دارابی شیرازی

عباس شریف دارابی شیرازی حکیم، فیلسوف و عارف قرن سیزدهم و صاحب کتاب ارزشمند «تحفة المراد» از شاگردان ملاهادی سبزواری است که در سال 1300ق از دنیا رفت.ایشان متولد شهر داراب فارس بودند.(دبستان الفرصه، صفحه 25)

 

 

میرزا عباس شریف دارابی (متوفی 1300 یا 1301 ق) حکیم، فیلسوف، عارف و فرزند میرزا بابا بود. موطن ایشان داراب فارس است. ایشان تحصیلات مقدماتی را در داراب نزد محمد نصیر آغاز کرد و برای تکمیل تحصیلات به شیراز رفت. پس از ناموفق بودن سفرش به عتبات عالیات برای تحصیل فقه و اصول و شرعیات (در راه گرفتار راهزنان شد) به شیراز بازگشت و برای کسب علوم معقول به سبزوار نزد فیلسوف گران‎قدر ملا هادی سبزواری رفت و پس از اتمام دوره فراگیری‎اش به شیراز بازگشت و به تدریس علوم معقول و حکمت اسلامی پرداخت و در عرفان، از محضر عارف آن زمان میرزا ابوالقاسم سکوت کسب فیض کرد.

 

میرزا عباس دارابی در یکی از حجره های حسینیه قوام الملک شیراز به تدریس حکمت مشغول بود و فرصت شیرازی نیز برای یادگیری حکمت خدمت ایشان می رفته است.فرصت الدوله در کتاب دبستان الفرصه نقل می کند که ؛پس از فوت مرحوم حاجی سبزواری کسی درس حکمت نمیگفت مگر مرحوم میرزا عباس دارابی....در شیراز در حجره از حجرات حسینیه قوام الملک منزل داشت ...فرصت پس از شرح واقعه ای که برای میرزا عباس در حسینیه رخ می دهد می نویسد: حکیم راه دارابجرد(دارابگرد) را که مولدش بود پیش گرفت و رفت چندی در آنجا ببود. پس از مدتی بشیراز عودت نمود. در مراجعت حوزه درسی فراهم آورد. منهم آنوقت بخدمتش رفتم گذشته از درس در ازمنه تعطیل هم میرفتم و کلماتش را استفاضه میکردم، چندی هم بدین منوال گذشت تا از جهان درگذشت.جنازه اش را در تکیه حافظیه بردیم ملاغلامرضا نامی از علماء که خدایش غریق رحمت کناد حاضر بود بر آن نماز خواند بخاکش سپردیم....

 

 

شاگردان:

معروف‎ترین شاگردان وی عبارتند از: ملا عبدالله زرقانی، میرزا محمدصادق سروستانی، شیخ محمدکاظم فیروزآبادی، سید آقا فیروزآبادی، ملا احمد دارابی، شیخ محمود - پیش‎نماز مسجد گنج شیراز – فرصت الدوله شیرازی (شاعر و صاحب کتاب آثار عجم، دبستان الفرصه و مقالات و ...)، سید علی کازرونی، شیخ احمد شیرازی و سید صدرا کوه‎پایه‎ای.

 

 

(مدرسه قوام الملک یا حسینیه قوام در شیراز-محل تدریس میرزا عباس دارابی)

 

حکیم دارابی ازدواج نکرد تا اینکه حدود 75 سالگی در شیراز از دنیا رفت و در حافظیه به خاک سپرده شد. به علت اینکه کتابخانه شخصی‎اش از بین رفته، حواشی و شروح حکمی و فلسفی وی نیز در دست نیست و فقط کتابی به نام «تحفة المراد» از او باقی مانده که شرح حکیمانه حکیم از قصیده میرفندرسکی است.

 

علامه تهرانی درباره وی می‌‏نویسد: «در معقول و منقول بارع بود. اسفار را به خط خود نوشته و از خود بر آن حواشی زده‏ است، دعای کمیل و قصیده معروف میرفندرسکی را شرح کرده است».

شیخ احمد شیرازی نجفی معروف به شانه‎ساز و میرزا ابراهیم نیریزی که هر دو از مدرسان حکمت در شیراز بوده‏‌اند از شاگردان او بوده‎‏اند.

علامه تهرانی‏ می‌‏گوید: تاریخ وفاتش را نمی‌‏دانم ولی فرصت‎الدوله شیرازی در آثار العجم‏ وفات او را در سال 1300 نوشته است و در همان کتاب نوشته که وی را نیز ملاقات نموده است.

به نقل از جناب فرصت الدوله شیرازی در کتاب دبستان الفرصه که خود بر جنازه ایشان حاضر بوده ، ملاغلامرضا نامی بر جنازه جناب دارابی نماز خوانده و او را در حافظیه و در سمت راست جناب حافظ به خاک سپرده اند.

داستان اولین ملاقات وی با جناب ملا هادی سبزواری چنین نقل شده است که اولین دفعه که به حضور حاجی سبزواری رسید، بسیار موردعنایت و توجه ایشان قرار گرفت و از حال او جویا شد و مولدش را پرسید، دارابی در جواب گفت: من طلبه‎ای از مردم فارس هستم. ایشان فرمودند: در این صورت، مشمول حدیث پیغمبر اکرم(ص) هستی که فرمود: لو کان العلم فی الثریا لتنا و له رجال من اهل الفرس؛ اگر علم و دانش در ثریا باشد مردانی از فارس آن را درمی‎یابند. حکیم فی‎البداهه گفت: همین‎طور است، من نیز در جستجوی سعادت به ثریا (کنایه از سبزوار) آمدم. حکیم سبزواری از جواب فوری و حسن ادب و خضوع او، بسیار خوشحال شد.

او در طریق سیر و سلوک و تهذیب نفس و تزکیه باطن، مجاهده کامل نموده و مراتب عالی را طی کرد، شادکام به فارس برگشت. او پس‎ازاینکه از سبزوار برگشت، در شیراز ساکن شد و تا پایان عمر، در حجره‎ای از حجرات حسینیه قوام شیرازی، به‎تنهایی زندگی کرد.

زمانی که وی اجازه گرفت و سبزوار را به عزم شیراز پشت سر می‎گذاشت استادش فرمود: این طلبه دارابی با یک‎چشم آنچه داشتیم با خود برد و یا به قول دیگری فرمود: «اشاره به سینه خود کرد و گفت: آنچه ذخایر نفیس علمی، با خود داشتیم او به یغما برد».

او را  به نام ملا عباس دارابی شیرازی هم می شناسند.