چِنُ وِن

چِنُ وِن

تاریخ و فرهنگ
چِنُ وِن

چِنُ وِن

تاریخ و فرهنگ

زریاب دارابگردی و منابع ایرانی بودن زریاب(ابوالحسن علی بن نافع)

ابوالحسن علی  بن نافع ملقب به زریاب و پرنده سیاه اهل داراب گرد فارس بود که تحولات عظیمی در زمینه موسیقی در اندلس ایجاد نمود.

بخشی از منابع ایرانی بودن وی در این مجموعه تقدیم علاقمندان به موسیقی می شود.


لینک دانلود



زریاب موسیقیدان و آهنگساز بزرگ دارابگردی به قلم استاد محمد صادق نشأت

از بزرگترین مفاخر ایران است که فروغ تمدن شرق را بغرب رسانید و با ابتکارات هنری خویش تحولی در موسیقی اسپانیولی پدید آورد.در عصر هارون الرشید جوانی به مجالس شعر و ادب و باشگاههای عیش و طرب آمد و شد می نمود که بزودی شخصیت او از چند جهت مورد توجه ارباب ذوق و هنر و کامروایی گردید. این جوان قدری بلند بالا و کمی نازک اندام بود با دو چشم فتان شهلایش دلها را مسخر میکرد ، آهنگ صدای او که بقول مورخان قدری توی دماغی بود چنان جاذبه ای داشت که همه برای شنیدن نغمه های او سرا پا گوش می شدند و با اینکه هنگام حرف زدن (لحن می کرد) یعنی کلمات عربی را به لهجه فارسی تلفظ می نمود باز به زبان فصیح عرب شعر می گفت و چیز می نوشت. وی نوا در حکایات و لطایف امثال را با اسلوب فکاهی شیوایی که آمیخته بمتلک و شوخی بود، تعریف می کرد. وی دلها را می ربود و همین که به یک فارسی زبانی بر می خورد روح ملی او تحریک می شد و با وی به زبان اجدادی به طور سلیس و روانی سخن می گفت. از همه مزایای او جذابتر این بود وقتی با رامشگران می نشست کاری می کرد که همه در برابر او خود را کوچک و ناچیز می دیدند زیرا می توانست نغمه ها و آهنگ های ایشان را بهتر از خود آن ها بخواند و آلات ساز و آوازشان را نیکوتر از خودشان بنوازد.یک چیز دیگری که در این جوان جلب توجه می نمود طرز لباس و ترکیب موی سر او بود که به خودش اختصاص داشت و ابتکاراتی از این حیث نشان می داد که او را بر همه جوانان خوش لباس آن زمان ممتاز می ساخت.از همه عجیب تر اول حنجره معجزه آسای او که گوئی مخصوصاً برای غنا و آواز ساخته شده، دوم انگشتان نرم او بود که بیننده می پنداشت اساساً برای نواختن عود درست شده است.از این جهت همشهریانش از همان اوقات که در «داراب گرد» فارس بود او را به اسم پرنده سیاه رنگ خوش آوازی که «زریاب» نام داشت خواندند و او را «زریاب» نامیدند.با این که اسم اصلی او ابوالحسن«علی بن نافع» بود معهذا مردم اسمش را فراموش کردند و همه او را «زریاب» گفتند و امروز تاریخ هنر نیز او را به همان نام می شناسد.خلیفه هارون الرشید که با حسن کفایت وزیر با تدبیر خود یحیی برمکی و دو پسر دانشمند و سیاستمدار او فضل و جعفر از حیث وسعت ملک و جاه و جلال و جمال و خوشی و کامکاری سرآمد خلفا وسلاطین اسلام شمرده میشود دربار باشکوهی داشت که سازمان آن از هر جهت بدربار خسرو پرویز عیاش ترین پادشاه ساسانی شبیه بود و همان داستانهای هزارو یکشب ساسانی را که به زبان پهلوی تصنیف شده بود چون نویسندگان ایرانی دیدند کاملا مطابق عصر هارون الرشید شده است بقالب عربی ریختند تا بساط عیش و عشرت آن خلیفه را هم چنانکه هست جلوه دهند و درجه نفوذ عادات و آداب ایرانی را در فرهنگ اجتماعی عرب مجسم سازند. هارون الرشید اخلاق متناقضی داشت پیاده به حج میرفت و ضریح رسول اکرم را در بغل میگرفت و از تجاوزی که بفرزندانش نموده است پوزش میخواست ولی پسر کوچک معصوم آن حضرت موسی بن جعفر را به بصره و بغداد تبعید می کرد و او را پس از 14 سال حبس تاریک در زندان می کشت، از شنیدن پند و اندرز ابومعاویه ضریر می گریست ولی شب خود را با برادر رامشگر خویش ابراهیم و عموی خود سلیمان و وزیر خود جعفر و خواهر خود عباسه و صدها پری روی ناکام به عیش و عشرت به سر می برد.شب دیگر همه را ترک می گفت و به درگاه خدا روی نیاز می سائید و هفتاد رکعت نماز می گذاشت و ده جزو از قرآن کریم را تلاوت می نمود.برای افتادن یک دهکده اسلام به دست روم حکم جهاد می داد ولی به یکی از ندیمان خود می گفت:اگر کسی لذائذ عهد جوانی را برای من تجدید نماید یک بخش از ملک خود را بوی پاداش می دهم ! اسحق بن ابراهیم موصلی که بزرگترین موسیقی دان زمان و مطرب رسمی خلیفه بود با جوان دارابی ما «زریاب» آشنا شد و او را به آموختن فن موسیقی و غنا تشویق کرد.زریاب چون شوق و استعداد این کار را به حد کمال داشت شروع بکار نمود و آنچه استاد میدانست فرا گرفت. سپس بی اینکه چیزی بوی گوید بطور محرمانه چندین نغمه جدید در آواز و چند آهنگ تازه در ساز از خود ابتکار کرد. یکشب اسحق نزد خلیفه بسر برد و آنچه را که از دقایق سازندگی و فنون نوازندگی میدانست نشان داد هارون او را تحسین و تمجید فراوان کرد و گفت: اسحق جاداشت همت کنی و کسانی را تربیت نمایی که این هنرهای زیبا را بیاموزند و یادگار تو باشند. » اسحق فوری زریاب را به خاطر آورد و گفت: به یمن الطاف امیر المومنین شاگردانی را پرورش داده ام و چنانچه اجازه فرمائید شب بعد یکی از آنها را بحضور بیاورم. هارون سر خود را بعلامت موافقت قدری فرود آورد و فردا شب هم اسحق بگفته خود عمل کرد و زریاب را با خود برد و به پیشگاه خلیفه معرفی نمود. قیافه زریاب با آن لباس زیبایی که در برداشت نظر هارون را جلب نمود از سوابق او پرسید و سپس گفت میتوانی از آنچه استادت بتو یاد داده چیزی نشان دهی؟زریاب :گفت: آنچه را استادم بنوازد ببرکت انفاس او خوب آموخته ام.هارون که گمان می کرد هیچکس مهارت اسحق را در موسیقی و آواز ندارد ، ادعای زریاب را از غرور جوانی پنداشت و برای اینکه او را بیازماید و بعد وی را سرزنش و برای پاسخ مغرورانه اش کوشمالی بدهد گفت:بیاور آنچه می دانی ...

زریاب عود خوئ را که ترکیب مخصوصی داشت فوراً کوک کرد و چنان روح و الهامی با آن آلت بی جان و بی زبان خشک بخشید که بصدا در آمد و با اهنگ دل آویز خود مضمون این بیت را از راه گوش به قلب خلیفه وارد ساخت و نه تنها قلب بلکه روح او را تصرف کرد.مضمون بیت این بود:

ای پادشه خجسته طائر هارون که روی خلق با توست

یا ایها الملک المیمون طایره هرون، راح الیک الناس وابتکروا

همچنین ساز و آواز را ادامه داد تا به حدی که صدای خلیفه به تحسین و تمجید وی بلند شد.

زریاب عود را زمین گذاشت و گفت: اینها که به سمع شما رسید تازگی نداشت .اگر اجازه دهند چیزی از آنچه تاکنون نشنیده اید بخوانم و بنوازم.هارون گفت: شما مردم پارس سرچشمه هنر هستید و آنچه از اندیشه آن دیگران عاجزاند شما عمل میکنید و بوجود می آورید.زریاب قدری پیچ و تاب سیمهای خود را پس و پیش کرده نغمه هایی از آن سرداد که هرگز بخیال خلیفه نمی رسید با اینکه خود از یکه تازان صحنه موسیقی زمان خویش بود. باری بزم بپایان رسید یعنی خلیفه بعادت معهود خود دستمال حریری که در دست داشت وسط مجلس انداخت و حضار فهمیدند که باید مرخص شوند.اسحق شاگرد خود زریاب را بگوشه ای برد و او را بسختی ملامت کرد و گفت:تو بمن خیانت کردی و خود را با اینهمه استادی شاگرد قلم دادی و آبروی مرا بردی حال یکی از دو کار را باید اختیار کنی یا از بغداد بجائی روی که هیچکس اسم تو را نشنود و جای تو را نداند و من حاضرم که آنچه بخواهی و لازم داشته باشی از پول و وسائل مسافرت به تو بدهم یا اگر این کار را نمیکنی و میخواهی در بغداد بمانی و در دربار خلیفه حریف ورقیب من باشی باید خود را برای مواجهه با آلام و آزاری که با تدبیر من درباره ات بعمل خواهد آمد آماده سازی، زیرا من نخواهم گذاشت که آب گوارا در بغداد از گلویت پائین رود.زریاب سلامت را در برکناری دید و از همان لحظه تصمیم گرفت رو به مصر و مغرب اقصی و سپس به کشور آندلس و نزد عبدالرحمن بن الحکم پادشاه اموی آن سرزمین برود.از آن روز تا ساعتی که زریاب به حضور عبدالرحمن در «قرطبه» پایتخت آندلس، رسید هشت ماه طول کشید.زریاب در این مدت راه می پیمود ، شمال افریقا را طی کرد و از همان نقطه ای که هشتاد سال قبل طارق بن زیاد به فرمان موسی بن نصیر همدانی فرماندار ولیدبن عبدالملک در آفریقا برای تسخیر آندلس گذشت، عبور نمود و خود را به وسیله نامه ای به فرمانروای آن دیار عبدالرحمن معرفی کرد.این عبدالرحمن نواده همان «عبدالرحمن داخل» بود که شصت سال پیش هنگامی که بنی امیه منقرض می شدند توانست از قتل عام بنی عباس نجات بیابد و خود را به این دیار برساند و حکومت مستقلی به نام سلسله و پادشاهان بنی امیه در آندلس تشکیل بدهد.اینجا قرطبه پایتخت آندلس است. این شهر زیبا و خوش آب و هوا که روح عربی اسلامی را با هوش و ظرافت طبع اروپایی در هم آمیخته است یک مدنیت با شکوهی که با بغداد دعوی همسری و بلکه برتری مینماید بر پا ساخته و پایه های اصلی تمدن امروزه غرب را با هنرهای گوناگون خود طرح ریزی نموده است. این جا پناه ستمدیدگان و کسانی است که بنی عباس آنها را آزرده اند و ناراضی نموده اند.همه چیز در این سرزمین فراهم شده بود و آنچه دربار عباسی در بغداد داشت قرطبه هم میتوانست نظیرآن یا بهتر از آن را داشته باشد.فقط بوجود کسی چون زریاب که یک مکتب موسیقى خاصی برای آن تشکیل دهد نیازمند بود.زریاب با طلعت زیبا خلعت دیبا و طبع مبادی آدابی که مخصوص او بود چنان محبوبیت و منزلتی در نزد عبدالرحمن پیدا کرد که خلیفه بقدر ساعتی نمی توانست بی زریاب بماند و با وجود اینکه در دستگاه دولت او یک سیاستمدار کار دیده ای مثل «حشام بن عبدالعزیز» وجود داشت معهذا در تمام امو با زریاب شور می کرد.زریاب فرصت یافت که قصری دلربا مطابق سلیقه زیباپسند خود نزدیک قصر عبدالرحمن احداث نماید و به دستور ملک دری مخصوص از آن قصر یه کاخ سلطنتی باز نماید.چون زریاب اندلس را قرارگاه واقعی خود یافت با فراغت خاطر به تألیف و تدوین یادداشتهای مشروحی به نام « الانعام» در فن موسیقی و آواز پرداخت و قریحه او به کار افتاد و چیزی نگذشت که با ابتکارات خود عودی درست کرد که یک سیم از عود حکیم فارابی ، هنرمند و آهنگ ساز شهیر ایرانی ، زیادتر داشت و با آن یک سیم چندین پرده دیگر را می نواخت .همچنین توانست بدنه این عود را خیلی کوچکتر از اندازه معمول آن بسازد تا حمل و نقلش آسان باشد. مضراب عود را تا آن تاریخ از چوب می ساختند که در استعمال میشکست و تارهای عود را خیلی زود می گسلانید ، زریاب آن را از پای کرگس ترتیب داد که هم بهتر در اختیار نوازنده باشد و هم بیشتر دوام نماید و سبک و بی تکلف باشد.زریاب از جنبه فن و هنر گذشته یک تحول دیگری درآندلس بوجود آورد باین معنی که در خوراک و پوشاک و آداب معاشرت و گفتگو و تعارفات رسمی و خصوصی روشی مخصوص خود داشت که بزودی مورد توجه و تقلید و پیروی طبقه اول و دوم ،مردم خاصه جوانان آن سرزمین گردید.تا آن وقت طبقه ممتاز مردم خیال میکردند لازمه تشخص در استعمال ظروف طلا و نقره است زریاب استعمال آنها را ظروف بلور و چینی تبدیل کرد موی سر را طوری نگاه میداشتند که بر پیشانی و دوشها بیفتد، زریاب آنرا بقدری کوتاه کرد که از پشت سر از نرمه گوش تجاوز نکند و از سمت پیشانی اصلا فرود نیاید.همچنین انواع خوراکهای ایرانی را که حتی نام آنها را هم در اندلس نشنیده بودند در ضیافتهای با شکوهی که در قصر خود برای اعلیحضرت لمک و ارکان دوات و درشان دور و نزدیک خود بر پا میکرد متداول نمود و با چشا نیدن طعم لذیذ آنها را مطلوب خاص و عام ساخت و همه را به اسامی قدیم آنها - کبابه، فالودج لوز ینج و امثال آن رواج داد. همینطور هم در لباس سلیقه های مخصوص خود را بهمه تعلیم کرد و مردم فهمیدند که رنگ لباس و نوع قماش آن باید تابع فصول مختلف سال باشد و باید در بهار پارچه های باز و شفاف و در تابستان سفید و در پاییز قماش کم رنگ و در زمستان پارچه های پشمی تیره رنگ بپوشند.دخترهای زریاب «حمدونه» و «علیه» و زرخرید زیبا و ادیب او «مصابیح» برای جنس لطیف و بانوهای مشخص و ممتاز آندلس سرمشق شدند و چه لباس و چه شیوه استعمال آن را از ایشان آموختند و آداب و تشریفات مجلس آنها را در محافل خود معمول داشتند. نیز این دو دختر و این کنیز مانند خود زریاب بهنرپیشگی اختصاص یافتند و شهره آفاق شدند. هشام بن عبدالعزیز وزیر عبدالرحمن با «علیه» ازدواج نمود و «حمدونه» را هم یکی از شاهزادگان به همسری خود برگزید.اگرچه سرگذشت این هنرپیشه بزرگ که از بزرگترین مفاخر ملی است با این اختصار پایان نمی یابد ولی برای اینکه بملال نکشد سخن را همینجا کوتاه کرده می گوییم:

زریاب را نباید فقط یک هنر پیشه یا ادیب بزرگ بدانیم بلکه باید مردم دنیا بویژه هموطنانش اورایکی از راد مردان و نوابغ کم نظیری بشمارند که بر هبری علم سرشار و هوش فطری و الهام روحی خود توانست به جامعه بیگانه ای را که هزاران فرسنک دور از میهن او زیست میکنند بهتر تربیت کند و برای آنها هنری که آثار آن تا امروز از هنرهای زیبا و موسیقی روح نواز اسپانیولی ظاهر میگردد درست کند و بالاجمال وسیله نقل و انتقال مدیت شرق بغرب بشود.

نوشته استاد صادق نشأت(مجله موزیک ایران-سال چهارم-شماره 11-سال 1335-صفحات 7و8و9و33)

آفتاب لیمویی رنگِ داراب در سفرنامه دکتر فرسام

جلیل سلمان-هفته نامه منشور داراب-روزنامه ها و مجلات قدیمی سال 49 را ورق می زنم.هر روزشان آبستن حادثه ای تلخ و شیرین بوده است.همانطور که صفحاتشان را دنبال می کنم به نام دکتر حسن فرسام(دانشیار دانشکده داروسازی) برخورد می کنم. نوشته ای از او در یکی از صفحات مرا مجذوب خود می کند.درست پنجاه سال از سفر او و دانشجویان دانشکده داروسازی به داراب می گذرد.سفری کوتاه اما خاطره انگیز که بخشی از آن در مهمانسرای داراب رقم خورده است.ما هم در بخشی از این سفر با آنها همراه می شویم.
دو اتوبوس حامل هشتاد نفر از دانشجویان دانشکده داروسازی، تهران را به مقصد جنوب ترک می کنند.آن ها با همراهی و راهنمایی دکتر حسن فرسام سفر خود را آغاز می کنند. ده روز پیش خبر آمدن این گروه به داراب رسیده بود.
مسیر حرکت مسافران از قبل مشخص شده و آن ها از طریق شیراز به قشم و سپس کرمان خواهند رفت.مسافران اتوبوس ها در هوای اردیبهشت ماه خود را به حافظ و سعدی می رسانند تا دمی در هوای مطلوب شیراز استراحت کنند. این گروه هشتاد نفره پس از بازدید از نقاط مختلف شیراز از راه سروستان به سمت فسا حرکت می کنند. نویسنده این سفرنامه ادامه می دهد: «جاده شیراز به بندرعباس خاکی است و از میان کوه ها می گذرد و گاهی آنچنان فضای وسیعی در میان کوه ها دیده می شود که گویی دشتی را با کوه تزئین کرده اند.دریاچه و به عبارتی آب گیر مهارلو در سمت چپ جاده قرار گرفته است و دهات به اطراف آن پناه برده اند.این منطقه سرسبزتر از آن است که تاکنون دیده ایم.در هر فاصله دهی است و درختی و زراعتی و مرد دهقانی با بیلی و گاوی و سگی.در اینجا جاده گویی دچار سرگیجه گشته است که دره های عمیق و وسیع را با پیچ و تاب دور می زند.کوه های آتش فشانی دو طرف دره را گرفته اند. سرانجام شهری برابرمان گشوده می شود با خیابانی آسفالت شده و چراغ های فلورسنت و درخت های سرو و تبریزی و خرما، اینجا فسا است. برای رفع خستگی و نوشیدن کولایی و برای شستن خاک ها از مسیر هاضمه درنگی می کنیم و سپس راه می افتیم.
باز همان جاده و کوه ها که کوچکتر شده اند و گاه گذاری دشتی می بینیم با دِهی که از داخل بعضی از آنها می گذریم و بچه ها دستهایشان را روی پیشانی می گذارند و با نگاه تنگ و دهان های باز اتوبوس را می نگرند و گاهی دستی هم تکان می دهند.

 


مهمانسرای داراب با گل و گیاه و درختان زیبایش برای افراد خسته پناهگاهی است بسیار راحت، و بدین ترتیب به صرف غذا می پردازیم .البته ده روز پیش یک نفر را برای تهیه غذا به داراب و شهرهای دیگر فرستاده بودیم.داراب شهری است کوچک با خیابانی که از میان شهر می گذرد با یک میدان که به حفره ای می ماند و درخت های بلند با شاخه های پریشان در دو طرف خیابان که تن به هوای گرم صحاری داده اند و باز چراغ های فلورسنت و جوان ها که زیر درخت ها درس می خوانند به امید موفقیت در کنکور دانشگاه؛ یعنی روزنی به سوی اجتماع چرا که از این راه می توان نان و گوشتی تهیه کرد و اتومبیلی و پُزی و جایی در اجتماع و در پس آن، همه چیز بی مزه و بی ارزش است اصلاً گویی زندگی نیست و اجتماع به حساب نمی آید و از اینجاست که این روزن تنها راه ورود به شهر رویایی است که باید به هر قیمتی شده با حفظ کردن مطالب از الف تا ی در زیر درختان داراب جواز آن را گرفت. آفتاب لیمویی رنگ حالت غم زده ای به دشت های اطراف داراب داده بود و جاده مثل پوست خربُزه گاز زده کنگره دار شده بود و داخل اتومبیل گویی جریان برق را به بدن مسافران وصل کرده اند اما دیگر راه زیادی نمانده بود و با فرا رسیدن شب جاده آسفالت پیدا شد و کلی سبب خوشحالی ما گردید که یک روز تمام را در چنین جاده ای گذرانیده بودیم.هوای مرطوب و چراغ ها از بندرعباس خبر می دهد و طولی نمی کشد به شهر می رسیم.» مسیر این مسافران پس از خلیج فارس به سمت استان کرمان می روند...
نویسنده این سفرنامه، استاد ارجمند، زنده یاد دکتر حسن فرسام، استادیار دانشکده داروسازی و از چهره های برجسته این رشته در ایران است.دکتر فرسام در روز ۵ مهر ۱۳۱۱ در تهران به دنیا آمد و با استعداد و پشتکار بی‌نظیری که در رشته داروسازی از خود نشان داد از چهره‌های درخشان این عرصه شد. او علاوه بر اخذ عالی‌ترین مدارک در زمینه شیمی دارویی، در رشته‌های انگل‌شناسی، مالاریاشناسی و علوم آزمایشگاهی نیز تحصیل کرد.حضور ارزشمند این استاد گران‌قدر در دانشگاه علوم پزشکی تهران، برکات زیادی برای دانشگاه و کشور به ارمغان آورد.وی علاوه بر انجام تحقیقات بسیار و کسب عناوین مختلف همچون استاد نمونه کشوری و پژوهشگر برتر، در پرورش چند نسل از تأثیرگذارترین افراد حوزه دارویی کشور نقش اساسی ایفا کرد. همچنین به‌عنوان مشاور ادواری سازمان جهانی بهداشت در طب سنتی و گیاهان داروئی، عضو پیوسته فرهنگستان علوم پزشکی ایران، عضو گروه واژه‌گزینی پزشکی فرهنگستان زبان و ادب فارسی، عضو انجمن دانشمندان علوم داروئی آمریکا، عضو جامعه پژوهشگران گیاهان دارویی آلمان و چندین انجمن داخل کشور خدمات بی‌نظیری را به ایران و دیگر کشورهای جهان ارائه کرد و ریاست موزه تاریخ علوم پزشکی ایران را هم به عهده داشت.دکتر فرسام در بهمن ماه سال 1394 درگذشت.یادش گرامی باد.


1399

داراب در سه سفرنامه

جلیل سلمان-نشریه عصر داراب


-سفر اول: دارابِ باستانی
بی گمان آنانکه آمدند و گذشتند و رفتند چیزی جز مهربانی ندیدند و اگر هم گِله‌ای داشتند از هوا بود و جاده‌هایی که بوی غلیظ قیر نمی داد، ورنه، خونگرمی و صمیمیت مردم داراب همواره نقل کتاب نویسندگانی است که خود به نوعی جهان دیده هم بوده اند.مسافران انبوهی که در طول سالهای مختلف به داراب آمدند، حُسن خلق و پذیرایی مردمانش را دیدند که مدتی بعد به بهانه ای آنرا نوشتند تا دیگران بخوانند و بدانند که اینجا داراب، شهرِ مهربان است. جمشید حقگو یکی از کسانی است که در کتاب هایش به داراب و مردم این شهر لطف فراوان داشته است. نوشته زیر، مجموعه نامه‌هایی است در زمینه ایران شناسی که در حاشیه سفرهای گروه تحقیقاتی دانشگاه تهران بین سالهای 44-48 از ویژگی‌های زندگی و سنن و آداب مردم مناطق مورد مطالعه به پدرش نوشته است.او می نویسد : بعد از پایان دوره نظام وظیفه دوباره به دانشگاه برگشتم و به عضویت مؤسسه تحقیقات اقتصادی دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران درآمدم.گزارش سفر به اصفهان یک گزارش اقتصادی بود که همان موقع از طرف سازمان برنامه به چاپ رسید. در سفرهای بعدی تجارب بیشتری به دست آمد.بعدها با مشارکت در طرح های توسعه اقتصادی داراب در استان فارس و مریوان در استان کردستان که توسط بخش خصوصی انجام می گرفت، تقریباً در تمام ایران، مورد بررسی و مطالعه قرار دادیم.بخشی از همین مجموعه که مربوط به سال 1347 خورشیدی می باشد را با هم مرور می نماییم.
«در جاده جنوب شرقی شیراز به سوی شهر داراب، دیگر از آسفالت خبری نیست.خاک و شن است و عبور از آن دوچندان مشکل می شود.با اتوبوس به سوی داراب روان شدم.از فسا به داراب راه سخت و ناهموار و سهمناک است.بعد از طی 106 کیلومتر راه و سرازیر شدن از گردنه پیچ در پیچ و رعب انگیز دراکویه ، دشت داراب با تمام وسعت و محتویاتش جلوه می نماید.از این گردنه تا شهر داراب 29 کیلومتر راه پیمودیم. داراب شهری است هم سیمای شهرهای جنوب، در دامنه کوه قرار گرفته است و رویاروی آن دشت وسیعی است که به جلگه داراب مشهور است.شهر را نخیلات تنومندی در آغوش کشیده اند و درختان کوتاه قد لیمو که به خاطر پرباری و طراوت آن، «درخت امید» نامیده می شوند، با سبزی تمام، بی آبی و تشنه کامی زمین داراب را پرده پوشی می کند.ظاهر شهر عبارت است از چند خیابان تازه احداث شده و بلواری زیبا که خواه ناخواه به آن قیافه شهری داده است و تعداد زیادی مغازه لوکس فروشی که از بنادر جنوب تغذیه می شوند و شعبه های دو سه بانک معروف و ادارات لازم دیگر که به فراخور حال به رتق و فتق امور مشغولند.از این ها که بگذریم درون شهر، کوچه های تو در تو و خانه های فشرده. آنچه در شهر دارابِ باستانی، بیشتر جلب نظر می کند، مثل سایر شهرهای جنوب مسئله کم آبی است که سخت گریبانگیر مردم است.حتی این مسئله در مصرف روزانه آن هم نمایان است.آب لوله کشی شهر کفاف مصرف روزانه مردم را نمی دهد.در قدیم جلگه داراب بسیار حاصلخیز و پربار و برکت بوده است.از آثار آب باریکه های چشمه ها و رودخانه ها و قنات های خشک شده، پیداست که این جا زمانی آب فراوان داشته و آبادی های اطراف آن سرسبز و خرم بوده اند و به خصوص سفره زیرزمینی آب به دلیل موقعیت جغرافیای طبیعی که به صورت کاسه ای نسبت به مناطق اطراف خود در گودی قرار گرفته، بسیار غنی بوده است به طوری که حدود 10 رشته قنات از قدیم الایام احداث شده بود که اینک تقریباً همه خشک و بی آب شده اند. خشکسالی‌های ممتد و پایین رفتن آب در لایه های زیرین خاک، باعث کم شدن آب های زیرزمینی شده، روز به روز از سطح کشت زراعی کاسته شده و بسیاری از دهات به خشکی گرفتار شده اند.ای بسا از سکنه خالی شده و کل منطقه از رونق و برکت افتاده است.البته اخیراً بیش از 500 حلقه چاه نیم عمیق کنده شده که گفته می شود که این چاه در خشکاندن قنات‌ها بی تاثیر نبوده اند. ولی با همه خشکسالی های اخیر، داراب هنوز نسبت به مناطق اطراف خود، منطقه ای خوش آب و هوا، به حساب می آید و انواع محصولات کشاورزی به خصوص مرکبات با تنوع زیاد در این منطقه به دست می آید.یک زن پارچه فروش، در حالی که در مغازه اش راحت نشسته بود و با لهجه خوشایند دارابی، حرف می زد، در جواب چند و چون اوضاع شهرشان داراب، گفت: «این شهر را دست کم نگیرید آقا، اینجا کالیفرنیای ایران است!»... تمامی شهر داراب لوله کشی شده و تقریباً آسفالت شده است.داراب ده هزار نفر جمعیت دارد.مردم آن مهربان و صمیمی و باصفا هستند و عموماً از سه قسمت تشکیل شده اند.یکی جمعیت بومی این منطقه که در محل به نام تاجیک مشهورند و به فارسی سخن می گویند و جمعیت ساکن منطقه از قدیم همین ها بوده اند.گروه دیگر مهاجرین هستند که از جمله یکی ایل بهارلو است که از چندین سال پیش در این ناحیه اسکان گرفته و معمولاً به زبان تُرکی حرف می زنند و گروه دیگر عرب زبانند که از ایلات سیار عرب زبان، مانند ایل غنی، مزیدی، جابری، لبومحمدی، پیرسلامی، تشکیل شده اند.قسمتی از آنها در اطراف داراب ساکن شده و زندگی شان در زیر چادرها می گذرد. تعدادی از این قبایل هنوز کوچ نشینند که همه ساله می آیند و می روند و صدها کیلومتر در جاده های ناهموار راهپیمایی می کنند تا مگر زندگی شان بگذرد. شهر داراب از گذشته دیرین حکایت ها دارد و آثاری که از قدیم باقی است و آنچه در افواه عمومی نقل می شود تاریخ آن را تا قبل از هخامنشیان و تا پادشاهان کیانی می رساند.می گویند شهر داراب را داراب فرزند هما که او را دختر بهمن از پادشاهان کیانی بود، ساخته است و مدت ها پایتخت آنان بوده است.اینک شهرباستانی داراب که داراب گرد گفته می شود، تقریباً در 12 کیلومتری شهر فعلی واقع شده است. خرابه های آن به صورت دایره ای عمیق به قطر یک و نیم کیلومتر باقی است و دورتادور آن آثار خندق عمیقی هنوز به چشم می خورد.گویا خندق را پر از آب می کردند تا قلعه را در برابر هجوم اقوام دیگر در امان نگه دارند.در طرف داخلی قلعه آثار پستی  بلندی هایی پیداست، به نظر می رسد دورتادور آن خانه هایی بوده اند که محل سکونت اهل شهر و احتمالاً گارد محافظت و اصطبل و غیره بوده است.وسط قلعه کوهی است که در آن سنگ بریده های ساختمانی به چشم می خورد و حکایت از قدمت و عظمت بنای آن دارد. در 10کیلومتری جنوب داراب، در دامنه کوه پهنه، در شرق روستای خیرآباد یک بنای شگفت انگیز تمام سنگی است که در داراب مسجدسنگی می نامند و از جمله آثار باستانی با ارزش این منطقه است. گویا این بنا قبل از اسلام آتشکده بوده است و به نام قصر دختر نیز معروف است.از این بنا پیداست که زمانی در بالای آن نهری جاری بوده و آسیاب به وسیله آن کار می کرده است.از دیدنی های دیگر داراب، نقش رستم است که به چشمه شاهپور مشهور است.این چشمه یک استخر بزرگ طبیعی است و محل تفریح آخر هفته دارابی ها. آب این چشمه در مسیر خود سرزمین وسیعی را آبیاری می کند.مردم داراب در وقت و بی وقت از گرمای خشک شهر فرار می کنند و به این چشمه روی می آورند. از چشمه های معروف دیگر داراب هم چشمه اوغلان قیز است که آن هم از جمله محل های تفریح و تفرج مردم داراب است.در کنار چشمه بنای فرسوده ای است...این باقی مانده یک آتشکده در این منطقه است. در کنار آتشکده درخت کهنسال کُنار(Konar) یا درخت سِدر وجود دارد که می گفتند عمرش را بیش از سه هزار سال تخمین زده اند.از این نوع درختان در جلگه داراب چندتایی دیده می شود و این ها باقی مانده جنگل انبوهی است که در روزگاران کهن این منطقه را فراگرفته بوده ولی به تدریج با تغییر شرایط جوی و فروکش کردن دایمی آب های زیرزمین و عدم محافظت و پیشگیری، نابود شده و از بین رفته است و اینک تنها چند درخت تک افتاده و کهنسال کُنار این ور و آن ور به عنوان یادگاری از قرون و اعصار گذشته باقی مانده است. در داخل شهر امامزاده ای است که می گویند برادر شاه چراغ شیراز است.با گنبد فیروزه ای بسیار زیبا و مناره های ناتمام.مورد احترام مردم و محل تجمع عزاداران در ایام محرم و صفراست.در این جا محشری بپاست. در همسایگی دیوار امام زاده نخلی روییده و به طرف حیاط امام زاده خم شده است و مردم معتقدند که این نخل مؤمن به احترام امام زاده سر خم نموده است!  از شهر که خارج می شویم در کیلومتر 3 نمای بیرونی بقعه پیرمراد ظاهر می شود.زیارت پیرمراد، عصر جمعه ها، از فرایض دارابی ها است. صفایش هم بد نیست.کربلایی جعفر متولی پیرمراد خیلی حرف ها زد و از عوالم و کرامات پیرمراد حکایت ها گفت.من هم در خلوتگاه دل، دمی با پیر به راز و نیاز نشستم و رشک بردم به دارابی‌ها که پیرمرادشان باب الحوائج است. در فراز کوه مشرف به پیرمراد، غاری است معروف به چهل دختر. زیارتگاه دیگری است به نام شاهزاده یعقوب که دهکده شاهزاده یعقوب هم به نام اوست. بر روی دیوار حرم با خطی درشت عاشق دلباخته ای وصلت یار خود را از خدا خواسته بود و چنین نوشته بود« خدایا ما دو نفر را به هم برسانید» و زیرش هم دو نفر امضاء کرده بودند.وی در خصوص آداب و سنن مردم داراب در محرم آورده است:« اعتقاد مردم داراب به ظواهر و شعائر مذهبی، حکایت دیگری است و بسیار شنیدنی.هر بامداد با طلوع فجر صادق، نوای گرم اذان صبح گاهی، از سر هر کوی و برزنی به گوش می رسد و به موقع ظهر و شام هرکس هرجا که دلش بخواهد، در پشت بام خانه، جلو مغازه، کنار خیابان، توی کوچه های تنگ، اذان می گوید و فرا رسیدن وقت نماز ظهر و مغرب را اعلام می دارد.جالب است مراسمشان در ایام سوگواری های محرم و صفر، در طول مدت این دو ماه روضه خوانی ها و بساط خیرات و احسان، برقرار است و بازار پلو و آش رشته و حلوا و شوله]شعله[ زرد گرم است.مردم در این دو ماه به طور جدی عزادارند و اغلب سیاه می پوشند و یا علامت سیاهی به تن دارند.ده روز اول محرم مراسم سینه زنی و سوگواری برای حضرت سیدالشهدا، به طور مفصل در همه محلات دایر است و در و دیوار شهر با پارچه سیاه پوش می شوند.تا چند سال پیش(قبل از سال 47) نمایش شبیه سازی میدان کربلا هم راه می انداختند اما به عللی نمایش شیر و غیره در داراب منع شده.ولی دسته سینه زنی هم چنان همه ساله با شور تمام دایر است و نوحه خوانی و نوحه سرایی با اشعار شورانگیزی که می خوانند به قوت خود باقی است. از جمله اشعاری که در این ایام در مایه شور خوانده می شود چنین است:
«زنده شد اسلام از خون شهید کربلا»... و در شب تاسوعا می خوانند: «شب تاسوعاست امشب، کربلا غوغاست امشب، حسین در کربلاست امشب» . در روز عاشورا همه محله ها در محل امام زاده شهر جمع می شوند و عزاداری و سینه زنی به شدت خود می رسد و دسته عزاداری محله هایی که در روبه روی هم قرار می گیرند دسته جمعی می گویند: «شاه سلامٌ علیک...» و محله دیگر از قولِ امام زاده محل جواب می دهند: «بر تو سلامٌ علیک..».و بعد همه با هم می گویند: سینه بگیر تا سال دیگر عمر می خواد، یعنی تا سال دیگر ممکن است زنده نباشی، بنابراین از فرصت استفاده کن و سینه بزن!
روز عاشورا در این جا محشری بپاست.هنگام ناهار بساط ناهارخوری نذری حسابی در هر محل دایر است.شب ها معمولاً پس از یک ساعت و نیم سینه زنی که خسته می شوند بر روی زمین می نشینند و یک نفر از جمع برای آن ها رباعی های مذهبی می خواند و بعد از رفع خستگی دوباره جمعیت در حالی که با صدای بلند یا حسین می گویند سینه زنی را شروع می کنند و پس از گذشت ساعتی که باید سینه زنی را تعطیل کنند عده ای هنوز دست بردار نیستند. کار زن ها در محرم جالب تر از همه این حرفهاست.دور هم جمع می شوند و اول محرم تا آخر صفر خصوصاً روضه خوانی های زنان دایر است و زن ها با شور و شوق تمام در این مجالس شرکت می کنند و با هم عزاداری می کنند.»

ایران نامه

 

 

 

 

 


-سفر دوم: داراب، شهر مهربان
«پورنگ»، خبرنگار و نویسنده بخش سیمای شهرستانها در ششصد و هفدهمین گزارش خود در فروردین ماه سال 1349 روزنامه اطلاعات در خصوص مسافرتش به داراب مطلبی زیبا نگاشته است.این متن با تیتر « داراب، شهر مهربان» در شماره 13168 این روزنامه به چاپ رسیده که حاوی مطالب جالب توجهی است که آنرا با هم مرور می کنیم.
«میهمان حبیب خداست.این عبارت ، تنها «حرف» نیست ، جلوه ای است از صفا و پاکدلی و مناعت طبعی که چون چشمه ای زلال در دل هر ایرانی ، بویژه مردم نواحی جنوب وطن ما می جوشد و از زبان آنها بصورت این عبارت ساده و دلنشین بیرون می ریزد...یاد دوستی از دیار فرنگ افتادم که دو سال پیش از منچستر انگلستان به ایران آمده بود. او ، دومین باری بود که از شیراز و تخت جمشید دیدن می کرد و آنچه از فارس و مردمش می گفت برای من، من که خوزستانی هستم و وجودم از صفا و میهن دوستی خاص هر ایرانی سرشار است، هیجان بخش بود، حرفهایش را می بلعیدم و هر نکته اش که نمایانگر عظمت روح و علو طبع هموطنان من بود، اشک شوق از چشمانم جاری می ساخت.در حالیکه دست چپش را زیر چانه اش ستون کرده بود و با دست دیگر، سیگارش را در زیر سیگاری خاموش می کرد و می گفت: - دوست من ، وطن شما زیبا است و روح شما از آن زیباتر ، ما خارجیها تا به ایران نیاییم و با شما مردمی که صداقتتان و صفا  و پاکدلیتان حقا بی همتااست آمیزش نکنیم نمی دانیم که حافظ و سعدی شما در اشعارشان چه گفته اند؟ما هنوز تصور می کنیم سروده های حافظ و دیگر شاعران سرزمین شما که لبریز از روح عرفان و معنویت است تنها شعر است، اما باید ایران و ایرانی را دید و حقیقت این سروده ها را در حرفهای شما، نگاه های شما و تجلیات درونی شما نگریست تا یقین کرد ایرانی که هموطنی چون حافظ و سعدی و خیام داشته ، خود شعر است ، شعری مجسم، آکنده از شور و حال و «آن»ی که حافظ به آن اشاره کرده است.خواننده عزیز، از مطلب دور افتادم.اما چطور می توانم از این حقیقت ، یعنی صفا و میهماندوستی خاص هموطنانم که به هر شهر پا می گذارم، آن را هر بار بی تکلف تر و بی پیرایه تر از گذشته به چشم می بینم بگذرم و احساسات خود را در این باره مهار کنم؟ آن روز که جوانی با احساس از مردم «داراب» مرا در خیابان دید و شناخت حالتی مخصوص داشت ، خسته بودم و در اندیشه اینکه سیمای واقعی داراب را چطور در این ستون ترسیم کنم و این دوست، دوستی که برای اولین بار می دیدمش، نه تنها با ابراز محبتی شورانگیز خستگی ام را از تن بیرون کرد بلکه توانست برای من آئینه دار قسمتی از شهر داراب باشد، شهری که با اشتیاق به دیدنش رفته بودم و از همان ورود، زیبائیهای طبیعی خصوصا باغهای سرسبز مرکباتش توجهم را به خود معطوف کرده بود.جوانی بود تحصیلکرده که نمی خواست نامش را در اینجا منعکس کنم، آموزگار بود، و دارای اطلاعاتی وسیع از تاریخچه داراب و آداب و رسوم ساکنان این دیار که هر وقت با او به صحبت می نشستم ، چند شعر زیبا و ضرب المثل های شیرین محلی را چاشنی حرفهایش می کرد و این خود به گفتارش، لطف و ملاحتی خاص می داد...اصرار داشت ، قبل از بازدید کامل شهر، در جلسه ای با حضور جوانان داراب شرکت کنم و ساعتی پای صحبتهای آنان بنشینم، اما با همه اشتیاقی که به شرکت در این جلسه داشتم، بعللی شرکت در این جلسه را به دو روز بعد موکول کردم و بعد، من بودم و شهر داراب که می خواستم آن را بهتر و بهتر بشناسم.» 

 

-سفر سوم:داراب، شهر زیبا
نویسنده این متن، متولد اسفندماه سال 1341 و در یک روز بارانی و در بین راه شیراز به جهرم به دنیا آمده است.پدرش معلم بود و شعر هم می گفت.در حدود 36 سال فعالیت مستمر بیش از پنجاه کتاب، رمان، نوول و مجموعه شعر از خود بجای گذاشته است.نامش احمد جمادی(الف.ج.افق) است.آثاری همچون برده‌ی خانواده، خاطراتی از ایرانگردی، داستانی از وجدانی زخمی، زندگی سالم در خانواده ها، بهشت ادبیات، ایران در عرصه تمدن و هنر و ...فقط بخش اندکی از آثار فراوان او می باشد که به خوانندگان خود عرضه نموده است. جمادی در سال 1389 به داراب سفر نموده و در چند بخش از کتاب خود به شهر داراب اشاره کرده است.او شهرهای زیادی را به چشم خود دیده، اما در مورد داراب می نویسد:
«موارد دیگر از امتیازاتِ ایرانِ عزیز، کشاورزیِ مناسب و باغداری و زیبایی و سرسبزی و خرمیِ «ایران زمین » می باشد. همچنین آثارِ تاریخی باستانیِ فراوان که قبلاً هم اشاراتی کوچک به آنها کردم . در زمینه هایِ کشاورزی و مخصوصاً «باغداری » میتوان به باغ هایِ پستة رفسنجان اشاره کرد. همچنین به باغ هایِ انارِ ساوه. همچنین به پرتقالِ معروفِ داراب که مانندِ پرتقالِ لبنانی شاید حتی در سطحِ جهان هم معروف باشد. و اصولاً شهرِ «داراب » در میانِ سایرِ شهرهایِ استانِ فارس، شهری است بسیار سرسبز و زیبا با بولوارهایِ زیبا و سرسبز همچون کشورهایِ اروپایی. و من در این زمینه شخصاً از شهردارِ وقتِ داراب تشکر میکنم زیرا در چند سالِ پیش که من به این شهرِ زیبا سفر کردم، علاوه بر زیبایی و سرسبزی، اثر یا آثاری از آت و آشغال و زباله در خیابانهایِ زیبا و محله ها و کوچه هایِ این شهر مشاهده نکردم. این نشانة فعّال بودنِ کارگرانِ شهرداری و کلاً (شهرداریِ داراب) می باشد. من در آینده در متن و بطنِ خودِ کتاب، خلاصة سفرنامه ام را به شهرِ زیبایِ داراب منعکس خواهم کرد. ایران ماشاالله خیلی بزرگ است. بیش از 2000 شهر و روستا دارد. گذشته از آثارِ تاریخی باستانی، در کتاب گهگاه سخن ها از مهربانی و خونگرمی و آدابِ معاشرت و اخلاق و اخلاقیات و فرهنگِ مردمِ ایران هم به میان می آید و همین ها باعثِ طولانی شدنِ کتاب می گردد. باشد که خوانندة عزیز این پیشگفتار را هم مانندِ خودِ متن و بطنِ کتاب تلقی کند به نظرم قبلاً هم در این کتاب اشاره کرده باشم که: در میانِ همة شهرهایِ ایران و ده کوره هایی که به آنجاها سفر کرده ام، دو شهر از همة شهرها در نظرم سرسبزتر و زیباتر آمده اند: یکی بندرعباس (مرکزِ استانِ هرمزگان) و دیگری هم شهرِ زیبایِ «داراب » در استانِ فارس..... و امّا «شاهراه دوم » بعد از پلیسِ راه و بعد از فلکة گلِ سرخ در مقابلِ همانِ کوهستانِ عظیم و با ابّهتی که گفتم می پیچد به سمتِ راست و بعد از پیچیدن به سمتِ راست میرود به سویِ اغلبِ شهرهایِ کوچکِ استانِ فارس که مرکبات و لیمو شیرین و پرتقالِ آنها هم بسیار معروف می باشند. همانطور که قبلاً گفتم «پرتقالِ داراب » هم چون «درشت و آبدار » می باشد، مانندِ پرتقالِ لبنانی در سطحِ جهان معروف می باشد. حقیر قبل از این که به تشریحِ آثارِ تاریخی باستانی و مناطقِ بسیار زیادِ طبیعی تفریحی و سایرِ جاذبه هایِ گردشگریِ اصفهان بپردازم، تذکرِ نکته ای اساسی را لازم میدانم: ایرانِ بزرگ را نمیتوان تنها «یک انگشتری » به حساب آورد چون شهرهایِ زیبایِ فراوانی در ایرانِ بزرگ وجود دارند مانند داراب در استانِ فارس»....
1399

از المپیک رُم تا داراب( علی بنی هاشمی/مربی و قهرمان کشتی فرنگی )

جلیل سلمان-هفته نامه منشور داراب-قبل از عزیمت میسیون ایران به بازی های المپیک رُم در سال 1960 میلادی( تابستان 1339 خورشیدی) وضع تیم کشتی فرنگی ایران از نظر شرکت در المپیک نامعلوم بود.فدراسیون کشتی در مورد اعزام تیم فرنگی تصمیم قاطع نگرفته بود.تا اینکه پس از مطالعات لازم تصمیم به اعزام تیم فرنگی به المپیک گرفته شد.این تصمیم روی دو قهرمان ایرانی آقایان حضرتی و میرمالک گرفته شده بود زیرا این دو قهرمان حقیقتاً شایستگی خود را در کشتی فرنگی نشان داده بودند.تا اینکه مسابقات انتخابی کشتی فرنگی برای اعزام تیم به المپیک آغاز شد.ملا قاسمی توانست حریفان خود را شکست داده و به پای فینال برسد.این مسابقات برای تعیین وزن سوم بود.در این مسابقات وضعیت آقایان پذیرایی در وزن اول و علی بنی هاشمی در وزن دوم و حضرتی در وزن ششم معلوم شده بود.ملا قاسمی، میرمالک و قلیچ خانی به فینال رسیده بودند.نهایتاً ملاقاسمی از این میان انتخاب و خود را برای مسابقات المپیک آماده می کند.این برای نخستین بار بود که کشتی فرنگی ایران راهی بازی های المپیک می شد.بیست و چهارم مردادماه سال 1339 اعلام می شود که 25 قهرمان به همراه 17 سرپرست به بازی های المپیک اعزام خواهند شد.در کشتی فرنگی؛ پذیرایی در وزن اول، علی بنی هاشمی در وزن دوم، حسین ملاقاسمی در وزن سوم و منصور حضرتی در وزن ششم به عنوان منتخبین تیم کشتی فرنگی ایران برای حضور در بازیهای المپیک معرفی می شوند.نام چهره های مطرحی همچون تختی، حبیبی، سیف پور و... نیز در لیست آزادکاران اعزامی به چشم می خورد.روز بیست و پنجم مردادماه اعلام می شود که قهرمانان منتخب ایران ساعت ده و نیم شب راهی رُم خواهند شد.مسابقات المپیک با حضور قهرمانانی از 83 کشور جهان در روز جمعه چهارم شهریورماه در شهر رم آغاز می شود.در نخستین روز از بازی های المپیک، فرنگی کاران ایران با حریفان خود مسابقه می دهند.در وزن اول پذیرایی از ایران به مصاف «موریس مویس» بلژیکی می رود و او را شکست می دهد.بنی هاشمی( وزن57 کیلوگرم) در وزن دوم از « اسوک» قهرمان چکسلواکی شکست می خورد.ملاقاسمی حریف فنلاندی را شکست می دهد و حضرتی با کشتی گیر فنلاندی «پانتی پونکا» مبارزه می کند و نتیجه مساوی می شود.علی بنی هاشمی در مسابقه بعدی خود از «استفان دورا» حریف اهل یوگسلاوی شکست می خورد و از جدول مسابقات خارج می شود.ملاقاسمی و پذیرایی حریفان خود را شکست می دهند و پذیرایی در کشتی فرنگی موفق به کسب مدال برنز برای ایران می شود.نهایتاً تیم منتخب المپیک ایران با یک نقره تختی و سه برنز کسب شده در رشته های کشتی فرنگی و وزنه برداری به ایران باز می گردد.کسب نتایج ضعیف در کشتی آزاد مورد انتقاد کارشناسان ورزشی و جراید وقت قرار می گیرد اما به آینده کشتی فرنگی ایران امیدوار می شوند. علی بنی هاشمی قهرمان کشتی فرنگی ایران پس از شکست در مسابقات المپیک در سال 1340 از نیروی هوایی به وزارت کشاورزی منتقل می شود و پس از پایان دوره مخصوص خلبانی به سمت خلبان سازمان دفع آفات مشغول به کار می شود.در تابستان سال 1343 ، پنج هواپیمای سمپاش برای سمپاشی نقاط مختلف فارس راهی این استان می شوند.

 

علی بنی هاشمی

 

 

علی بنی هاشمی مأموریت می یابد تا زمین های کشاورزی اطراف شهرستان داراب را سمپاشی نماید.سه فروند از هواپیماهای سمپاش با پایان مأموریت خود به تهران باز می گردند.بنی هاشمی ساعت 7 صبح روز سیزدهم شهریورماه از فرودگاه داراب پرواز خود را برای سمپاشی زمین های کشاورزی روستای «مادوان» آغاز می نماید.

 

 

 

در هنگام سمپاشی مزارع متأسفانه بنا به دلایل نامعلومی هواپیمای او سقوط کرده و مشتعل می شود.عده ای از اهالی با مشاهده سقوط هواپیما تلاش می نمایند او را از سمپاش خارج نمایند اما بنی هاشمی در میان شعله های آتش می سوزد و جان خود را از دست می دهد.خبر این حادثه روز چهاردهم شهریورماه 1343 در برخی از جراید کشور منتشر می شود.جنازه سوخته این قهرمان ملی به سردخانه بیمارستان نمازی شیراز حمل و در عصر روز چهاردهم شهریورماه پس از تشییع در خیابان زند با هواپیما به تهران منتقل می شود.روز پانزدهم شهریورماه در حالیکه جنازه ی وی بر دوش جهان پهلوان تختی، برومند، مهدیزاده و صنعتکاران حمل می شد به آمبولانس منتقل و سپس در ابن بابویه به خاک سپرده می شود.همسر و دو فرزند وی به همراه قهرمانان و ورزشکاران و مردم و تعدادی از مسئولین وزارت کشاورزی او را بدرقه می نمایند. زنده یاد علی بنی هاشمی متولد سال 1311 تهران، قهرمان سابق و مربی کشتی ایران بود که در حین انجام وظیفه جان خود را از دست داد.یادش گرامی باد...
1399